خسرو و شيرين
خسروپرويز
فرزند هرمز و نوه پسري انوشيراوان ساساني همنشين خاصي بنام شاپور داشت كه جهانديده
و بسيار باتجربه بود. روزي خسرو به او دستور ميدهد كه برايم از آنچه ميداني سخن
بگو. شاپور از سرزمين ارمنستان گفت و از اينكه زني در آنجا فرمانروايي مي كند بنام
مهين بانو كه او برادرزادهاي شيرين نام دارد به نهايت حسن و زيبايي. خسرو از اين
توصيف باشكوه آشفته شد. او با شنيدن وصف شيرين دل در گرو عشق او ميگذارد و از
شاپور ميخواهد به هر نحوي شده شيرين را به نزد او آورد. شاپور قول ميدهد كه
شيرين را بيابد و رو به ارمنستان ميكند.
شاپور در ميان
راه به ديري فرود ميآيد در آنجا از صاحبان دير نشاني شيرين را ميگيرد تصوير خسرو
را بي كم و كاست بر كاغذي نقش ميكند و در باغ قصر بر شاخة درختي ميچسباند. شيرين
عكس را ميبيند و شيفتة جمال آن ميشود شاپور تا سه مرتبه اين كار را تكرار ميكند
تا اينكه شيرين دستور ميدهد كه در كمين بنشينند و عامل اين كار را بيابند.