، دبیرستان فرزانگان یک تهران در این هفته یکی از دبیران پایه دوازدهم خود به نام "علی اصغر اکبرینیا" را از دست داد.
"اکبرینیا" دبیر پایه دوازدهم دبیرستان فرزانگان یک تهران که مبتلا به سرطان وخیم بود در آخرین روزهای زندگیاش به دانشآموزانش نامه نوشت.
در نامه او به دانشآموزانش آمده است:
" قبل از هر چیزی باید یه داستانی رو براتون تعریف کنم. 13 ماه پیش فهمیدم مبتلا به سرطان پیشرفته شدم. اونقدر پیشرفت کرده بود که خیلی آروم بهم گفتن 7 ماه فرصت داری. تا اینجا کسی حتی همسرم از موضوع خبری نداشت.
اون وقتا نترسیدم، میدونستم اینقدر این بیماری پیچیده است که دکترا خیلی سر در نمیارن.
پس شروع به جنگیدن کردم. 6 ماه شیمی درمانی سنگین رو گذروندم بدون اینکه ظاهرم عوض بشه و تکیده بشم. به هر حال تمام شد بدون اینکه یک جلسه هم غیبت کنم ولی نتیجه سی تی اسکن پایان درمان رو گرفتم،خیلی بد بود. خیلی...
ولی ناامید نشدم چون من قویتر از مریضیم بودم. بازم جنگیدم، دوره دوم رو هم جنگیدم خیلی شدیدتر و با درد بیشتر. اواسط دوره موهام ریخت. 30 سال بود موهامو کوتاه نکرده بودم. نتیجه این آزمایشهای جدید هم خیلی بد بود. بازم میجنگم چون من قوی تر از سرطانم.
دوره سوم درمان خورد به دوره شما.
با مشاوره همکارها و اطبا فهمیدم میتونم کارمو ادامه بدم. چون بعدازظهرها شیمی درمانی میکردم و خیلی لطمه به درس دادن نمیزد. ولی یکی دو روز از دوره جدید رو غیبت کردم. فهمیدم که کم کم اوضاع داره عوض میشه. من که به خاطر اصولم هیچ وقت شاگردامو تنها نمیذاشتم، حالا مجبور شدم چند روز غیبت کنم.
نتیجه این دوره هم خیلی ناامیدکنندهتر بود. ولی کلاسهای تابستون تموم شده بود و وقت تحقیق و مسافرت پزشکی داشتم. بعد از مشاوره با کشورهای مختلف مطمئن شدم مسیر درمانم درست بوده ولی گسترش سرطان نمیذاشت درمان بیش از این اثر کنه. البته خبر خوب این بود که هنوز قلب و ریه هام سالمه!!!!
دوره چهارم رو شروع کردم دیگه خبری از اون حالت تهوعهای شدید نبود. دیگه لازم نبود بعد از تزریق مثل مار به خودم بپیچم و ندونم چه بلای داره سرم میاد.
به سختی قرصها رو تهیه کردم. مصرف هر بسته قرص 17 میلیون تومان!! چون قوانین مملکت اجازه ورود با بیمه رو به دارو نمیداد. ولی مهم نبود.. برای جنگیدن هر خرجی ارزششو داره. من هم میخواستم ببرم. به محض خوردن قرص تمام بدنم درد گرفت دیگه بدون عصا دو قدمم نمیتونستم راه برم. بازم تحمل کردم. بعد از دو هفته که از مهر گذشت دیگه نمیتونستم کلاس برم بستری شدم.
لطف شما باعث شد که بازم امیدوار بشم. ولی نتایج آزمایش روز شنبه بدترم بود. توده سرطانی به جای دیگه بدنم حمله کرده واسه همین اینقدر درد داشتم. از دیروز تو بیمارستان بستری شدم تا فردا. اگر خدا بخواد تا شنبه آماده میشم؛
اگرم نشد امیدوارم خانم کردی به من لطف کنه و کس دیگهای رو جای من بیاره.
حرف آخر:
من دختر ندارم. ولی اگر دختر داشتم میخواستم مثل شماها باشه. با معرفت و مهربان و در عین حال باهوش. بدونید که همیشه تو قلبمید. همین."