فصل اول
مقدمه و پیشینه تاریخی
بخش اول:
مقدمه و كلیات و معانی حق و صدق نزد حكمای اسلامی
بخش دوم:
پیشینه تاریخی نظریه مطابقت صدق
بخش سوم:
آیا نظریه مطابقت تعریف صدق است یا ملاك آن
بخش اول:
مقدمه و كلیات و معانی حق و صدق نزد حكمای اسلامی
1- مقدمه و كلیات
1-1 مقدمه
فلسفه شناخت واقعیت است كه به وسیله فاعل شناسایی (ذهن) صورت میگیرد و در قالب عناصر زبانی (الفاظ) بیان می شود. بنابراین در پدیده شناخت سه عامل هستی، فاعل شناسایی و زبان نقش اساسی دارند.
اما در فلسفه معاصر بیشتر به رابطه این سه عامل مهم پرداخته اند و از مباحثی كه مربوط به رابطه هستی و فاعل شناسایی هستند به معرفت شناسی[1] تعبیر كرده اند و از مباحث مربوط به رابطه فاعل شناسایی و زبان به معناداری[2] و بالاخره از مباحث مربوط به رابطه هستی و زبان به صدق[3] تعبیر می كنند.
مباحث معرفت شناختی و معناداری و صدق هر كدام حوزه خاصی در فلسفه معاصر را به خود اختصاص می دهند اما مباحث معناداری و به تبع آن بحث اعتبار و استدلال و صدق از مهمترین مسائل فلسفه منطق به شمار میآیند.
1-2 تعریف مسأله
ما در این رساله به بحث اخیر یعنی مسأله صدق و بیان ماهیت و ملاك آن از دیدگاه منطق دانان مسلمان و حتی منطق دانان غربی می پردازیم و هر كدام را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم.
نظریه هایی كه در این رساله به بررسی آنها می پردازیم: عبارتند از:
1- نظریه مطابقت The correspondence theory of truth
2- نظریه هماهنگی یا (سازگاری) The coherence of truth
3- نظریه عمل گرایانه The pragmatic theery of truth
4- نظریه زیادتی The redundancy theory of truth
5- نظریه غیر توصیفی The Non-Descriptive theery of truth
6- نظریه سمانتیكی صدق Semantic theery of truth
1-3 سئوال های اصلی تحقیق
1- كدام یك از نظریه های صدق نزد منطق دانان و فیلسوفان مسلمان رایج بوده است.
2- رابطه نظریه های صدق با نظریه وجود ذهنی در فلسفه اسلامی چیست؟
3- فیلسوفان اسلامی علاوه بر بحث وجود ذهنی در چه مباحثی به نظریههای صدق پرداخته اند.
4- آیا نظریه مطابقت برای ملاك صدق كافی است؟
5- موضوع یا متعلق با لذات صدق و كذب در نزد منطق دانان مسلمان چه چیزی است؟
6- آیا تنها قضایای اخباری متعلق صدق و كذب قرار می گیرند یا اموری دیگری هم هستند كه قابل ارزش گذاری هستند. اگر اموری هم به صدق و كذب متصف می شوند این اتصاف بالذات یا بالعرض؟
7- مشكلات نظریه مطابقت و دیگر نظریه های صدق كدامند؟
1-4- فرضیه های تحقیق
1- نظریه مطابقت رایج ترین نظریه نزد منطق دانان و فیلسوفان مسلمان بوده است.
2- نظریه مطابقت صدق به تنهایی به عنوان ملاك صدق قضایا كافی نیست.
3- نظریه مطابقت از مبانی نظریه وجود ذهنی در فلسفه اسلامی است.
4- فیلسوفان اسلامی در بحث علم و عالم و معلوم اجمالاً به این بحث پرداخته اند.
1-5 – هدف های تحقیق:
1- استخراج دیدگاههای منطق دانان و فیلسوفان مسلمان در مورد نظریههای صدق
2- تطبیق نظریه های صدق در منطق اسلامی و غربی
3- انجام یك كار پژوهشی مستقل در باب نظریه های صدق
1-6 روش تحقیق
در این رساله به دلیل تئوریك بودن آن سعی شده است پس از جمع آوری نظریات صدق به تحلیل و نقد و بررسی آنها پرداخته و دیدگاههای مختلف را تا حدودی مقایسه نماییم و در مواردی پیامدهای فلسفی ـ منطقی هر دیدگاه را بیان كنیم و لذا روش ما عمدتاً تحلیلی، تطبیقی و توصیفی است.
1-7 – سابقه تحقیق:
1- در مورد نظریه های صدق در فرهنگ فلسفی و منطقی ما كار مستقلی انجام نشده است.
2- بسیاری از كارهای انجام شده در این مسأله توسط منطق دانان غربی بوده به ویژه در كتابهای فلسفه منطق بطور مجزا به آن پرداخته اند.
3- به نظر می رسد یك كار پژوهشی مستقل جهت مقایسه نظریه های صدق در منطق اسلامی و غربی انجام نشده و لذا چنین پژوهشی از اهمیت خاصی برخوردار است.
معانی حق و صدق
1-8 معانی حق و صدق نزد حكمای اسلامی
كلمه حق دارای معانی گوناگون است و استعمالهای متفاوتی دارد یعنی حق به صورت اشتراك لفظی و یا به حقیقت و مجاز و یا آنچنانكه ظاهر است به اشتراك معنوی بر مصادیقی حمل می شود[4] بیان معانی حق در اغلب كتب فلسفی حكمای اسلامی آمده است این مضمون در كتاب الهیات شفاء، شرح اشارات نمط چهارم و همین طور كتاب مشارع و مطارحات شیخ اشراق چنین آمده است «و اما الحق فقد یعنی به الوجود فی الاعیان مطلقاً فحقیّه كل شیء نحو وجوده العینی و قد یعنی به الوجود الدائم و قد یعنی به الواجب لذاته و قد یفهم عنه حال القول و العقد من حیث مطابقتهما لما هو واقع فی الاعیان فیقال: هذا قول حق، هذا اعتقاد حق و هذا الاعتبار من مفهوم الحق هو الصادق، فهو الصادق باعتبار نسبته إلی الامر، و حق باعتبار نسبته الامر الیه و قد اخطاء من توهم أن الحقیه عباره عن نسبه الامر فی نفسه إلی القول او العقد و الصدق نسبتهما الی الامر فی نفسه فإن التفرقه بینهما بهذا الوجه فیها تعسف و احق الاقاویل ما كان صدقه دائماً و احق من ذلك ما كان صدقه اولیاً و الاول الاقاویل الحقه الاولیه التی انكاره مبنی كل سفسطه هو القول بانه لا واسطه بین الایجاب والسلب»[5]
معنای اول حق هر موجود خارجی است اعم از آنكه دائمی و یا غیر دائمی باشد. معنای دوم وجود دائمی است. حق در این معنا شامل موجودات غیر دائمی كه زائل می شوند مانند حرارت مادی نمی شود.
معنای سوم آن موجود دائمی است كه ازلی نیز می باشد در این معنا حق فقط به واجب الوجود بالذات اطلاق می شود كه ازلی است و بطلان در آن راه ندارد معنای چهارم حق عبارت است از عقد یعنی قضیه ذهنی و یا قول یعنی قضیه لفظی، در صورتی كه واقع مطابق آن باشد حق نامیده می شود.
نحوه اطلاق حق بر قضیه در كتاب رحیق مختوم چنین آمده است.
قول اول اطلاق حق بر قضیه از باب وصف به حال متعلق موصوف است به این بیان كه حق به معنای موجود خارجی است و به قضیه از آن جهت كه محكی و مخبر عنه آن است حق اطلاق می شود صدر المتألهین این قول را خالی از تعسف و تكلّف نمی داند زیرا آنگاه كه گفته می شود فلان قضیه حق است. بدون عنایت و مجاز، حق بر قضیه كه مطابق خارج است اطلاق می گردد یعنی وصف قضیه ای كه واقع مطابق اوست.
قول دوم مختار علامه طباطبائی است و آن قول این است كه حق صفت موجود خارجی است ولیكن از جهتی مطابقتی كه بین قضیه با آن هست. تطابق واسطه در ثبوت حقیقت برای قضیه می شود. یعنی حق وصف قضیه است حقیقتاً به وساطت واقع.
و قول سوم همان قول رایج است كه اطلاق حق بر قضیه از باب وصف به حال موصوف است بدون آنكه نیازمند به واسطه در ثبوت باشد به این بیان كه قضیه كه مطابق خارج باشد حق است چه اینكه صدق وصف قضیه است به لحاظ انطباق با واقع.[6]
به نظر می رسد كه در این سه قول، قول علامه ارجح باشد چون حقانیت و واقعیت از آن موجود خارجی است حق بودن قضیه به تبع و وساطت آن موجود خارجی است.
1-9- تمایز حق و صدق
در خصوص تمایز حق و صدق نیز چند قول مذكور است.
1-9-1- رأی مشهور حكمای اسلامی: كه قائلند اگر قضیه مطابِق با واقع باشد و واقع مطابَق با آن در این صورت به قضیه صدق اطلاق می شود. «... انه (الحق) صادق فیما احسب باعتبار نسبته إلی الامور و حق باعتبار نسبه الامر إلیه»[7] اما اگر واقعیت عینی با قول مطابق باشد یعنی واقع مطابِق و قول مطابِق باشد و به قول و قضیه حق اطلاق می شود.
1-2-2- نظریه شیخ اشراق: شیخ اشراق با این نحو تمایز قائل شدن بین حق و صدق مخالف است و معتقد است كه حق و صدق به یك معنا است و یكی است. عین عبارت او چنین است «و قد قیل أن الحقیّه تقال لنسبه الامر فی نفسه الی القول او العقد والصدق لنسبه القول او العقد إلی الامر فی نفسه. و كأن هذا الفرق فیه تعسف ما: فانه اذا قیل «قول حق» و «قول صادق» فی كلیهما لایراد الا مطابقه ذالك القول للامر الحارج، ثم لابد من المطابقه من ذالك الجانب الاخر»[8]بنابراین او معتقد است كه بین حق و صدق تفاوتی وجود ندارد وقتی كه گفته می شود. این قول حق است و آن قول صدق، جز مطابقت آنها با یك واقعیت عینی چیز دیگر در نظر گرفته نمی شود و شكی نیست كه وقتی قول و حق و یا قول صدق با واقعیت عینی مطابقت داشته باشد ناچار واقعیت عینی نیز با قول حق یا قول صدق مطابقت خواهد داشت.
نقد و بررسی: به نظر می رسد كه شیخ تصور كرده تمایزی كه مشهور بین حق و صدق قائلند تمایز حقیقی است در حالیكه مراد از این تمایز اعتباری است یعنی وقتی كه گفته می شود اگر قول با واقع مطابق باشد. صدق و اگر واقع با قول مطابق باشد به قول حق اطلاق می شود منظورشان این نیست كه ممكن است قول با واقع مطابق باشد و واقع عینی مطابق با قول نباشد بلكه منظور این است كه این دو تنها بالاعتبار با هم متفاوت هستند و حقیقتاً یكی هستند.
1-9-2- نظریه برخی از فیلسوفان عربی:
برخی از فیلسوفان غربی بین حق و صدق تفاوت قائل شده اند پل فولكیه معتقد است كه معمولاً صدق در مقابل كذب به كار می رود نه خطا و دروغگو كسی نیست كه حتماً غلطی را گفته باشد بلكه دروغگو كسی است كه امری را خود یقین دارد نادرست است درست می نمایاند. بنابراین میان صدق و حقیقت ارتباط ضروری وجود ندارد و همچنین میان كذب و خطا و در نتیجه شهادت گواهی كه در بند صداقت است ممكن است خطا و ناصواب باشد و شهادت دروغگوئی ممكن است مقرون به حقیقت و صواب.[9]
نقد و بررسی: به نظر می رسد كه بر این نظریه نیز این اشكال وارد باشد كه بین صدقی اخلاقی و منطقی تمایز قائل نشده است بنابراین شهادت دروغگو اگر مقرون به حقیقت باشد حقیقتاً صدق است هر چند خود وی صدق اخلاقی نداشته باشد یعنی امری را بگوید كه خودش به آن اعتقادی نداشته باشد حاصل سخن اینكه صدق و كذب در تعریف حقیقت، صفت قول است نه گوینده قول یعنی ما به دروغگو یا راستگو بودن گوینده قول كاری نداریم.
1-9-3- نظر شهید مطهری: شهید مطهری معتقدند كه بین (حقیقت و خطا) و (صدق و كذب) و (صحیح و غلط) و (درست و نادرست) هیچ تمایزی وجود ندارد. در این خصوص می فرمایند «حقیقت یعنی اندیشههایی كه با واقع و نفسالامر منطبق است و خطا یعنی اندیشه هایی كه با واقع و نفسالامر منطبق نیستند این مسأله را گاهی تحت عنوان «حقیقت و خطا» می گوئیم و گاهی تحت عنوان «صدق و كذب» و گاهی تحت عنوان «صحیح و غلط» فرقی نمی كند.»[10]
بنابراین آنگونه كه برخی از فلاسفه غربی بین حقیقت و صدق تمایز قائلند شهید مطهری آن دو را یكی می داند و در واقع هر دو را صفت جمله، صرف نظر از گوینده آن، در صورت مطابقت با واقع می داند.
همان طور كه قبلاً هم ذكر نمودیم بین حق و صدق تمایز وجود دارد بدین نحو كه حق صفت واقعیت خارجی است و صدق صفت آن جمله ای است كه بیانگر و حكایتگر آن واقعیت است و تمایز این دو به حیثیت و اعتبار است بدین صورت كه اگر قول را با واقع بسنجیم صدق و اگر واقع را با قول مقایسه كنیم به آن قول حق اطلاق می شود.
بخش دوم:
پیشینه تاریخی نظریه مطابقت صدق
2-1 سابقه نظریه مطابقت در یونان
2-1-1 مطابقت از نظر افلاطون
سابقه نظریه مطابقت به افلاطون و ارسطو می رسد. افلاطون در رساله سوفیست می گوید: «بیگانه: سخن درست وضع ترا چنانكه به درستی هست بیان می كند؟»
تئتتوس: آری
بیگانه: و سخن نادرست وضعی غیر از وضع واقعی را؟
تئتتوس: تقریباً
بیگانه: به عبارت دیگر باشندهای را بیان می كنند ولی این باشنده غیر از باشنده ای است كه در مورد تو صادق است پیشتر گفتیم كه در مورد هر چیز باشنده و نباشندههای بسیار وجود دارد.
تئتتوس درست است.»[11]
در جایی دیگر از رساله سوفیست می خوانیم.
بیگانه: ولی پندار نادرست پنداری است برخلاف آنچه كه هست مگر غیر از این است؟
تئتتوس: آری برخلاف آنچه هست.
«بیگانه پس پندار نادرست این است كه آدمی نباشنده را در نظر بیاورد و تصور كند.»[12]
همانگونه كه ملاحظه می شود این عبارت ها بیانگر این مسئله هستند كه وی به نظریه مطابقت معتقد است و حقیقت و درستی را باوری می داند كه واقعیت را آنگونه كه هست بازگو می كند و این چیزی جز مطابقت نیست اما چیزی كه هست نوع تبیین او از وقایع است.
الف) نظریه مطابقت در علوم حسی و تجربی نیست:
اساس حكمت افلاطون بر این است كه محسوسات ظواهرند و نه حقایق و عوارضند و گذرنده نه اصیل و باقی و علم به آنها تعلق نمی گیرد بلكه محل حدس و گمانند و آنچه علم بر آن تعلق می گیرد عالم معقولات است به این معنا كه هر امری از امور عالم چه مادی باشد مثل حیوان و نبات و جماد و چه معنوی باشد مانند خوبی و شجاعت و عدالت ... اصل و حقیقتی دارد كه سرمشق و نمونه كامل اوست و به حواس درك نمی شود و تنها به خودی خود و به ذات خویش و مستقلاً و مطلقاً و به درجه كمال و به طور كلی انسانیت است بزرگی است، شجاعت است. بنابراین افلاطون معتقد است هر چیزی با مثالش حقیقت دارد و آن یكی مطلق و لایتغیر و فارغ از زمان و مكان است و افرادی كه به حس و گمان ما در می آیند نسبی و متكثر و متغیرند و فقط پرتوی از مثل خود هستند و نسبتشان به حقیقت مانند سایه است به صاحب سایه و وجودشان به جهت بهره ای كه از مثل خود و حقیقت خود دارند. افلاطون عالم ظاهر یعنی عالم محسوس و آنچه را عوام درك می كنند مَجاز می داند و حقیقت در نزد او عالم معقولات است كه عبارت از «مثل» باشد.[13]
افراد مادی و متغیر نمود واقعیت هستند به عبارت دیگر آنها حقیقت و واقعیت نیستند و از طرف دیگر آنها هیچ چیز نیز، نیستند بنابراین از نظر افلاطون امور مادی و متغیر نمودها و سایه ها و روگرفتهای حقایق و نیمه واقعی اند كه در عالم مثل موجودند و علم به آن حقایق تعلق می گیرد.
شهید مطهری در خصوص نظریه افلاطون می گوید «طبق عقیده افلاطون افراد متغیر مادی تنها به حواس ادراك می شوند ولی علم به آنها تعلق نمیگیرد زیرا علم به چیزی تعلق می گیرد كه كلی و خارج از حیطه زمان و مكان است و آن همان «ایده» است.[14]
بنابراین افلاطون معرفت حسی را معرفت حقیقی نمی داند افلاطون از پروتاگوراس اعتقاد به نسبی بودن حس و ادراك حسی را می پذیرد اما نسبیت عام و كلی را نمی پذیرد.
ب) نظریه مطابقت به علوم كلی مربوط است.
معرفت حقیقی یعنی شناخت مطلق و خطاناپذیر حاصل شدنی است اما این معرفت نمی تواند ادراك حسی باشد كه نسبی و فریبننده و تابع انواع تأثیرات موقتی هم از طرف فاعل شناسائی و هم از طرف متعلق شناسائی (شیء) است.
افلاطون این نظر را از هراكلیتوس می پذیرد كه متعلقات ادراك حسی یعنی اشیاء جزئی و محسوس و فردی همیشه در حال شدن و تغییر دائمی هستند بنابراین شایسته نیستند كه متعلق معرفت حقیقی باشند اما افلاطون این نتیجه را نمی گیرد كه متعلقات معرفت حقیقی وجود ندارد. از نظر او متعلق معرفت حقیقی باید ثابت و پایدار باشد كه با تعریف كلی كه در نظر سقراط درباره كلی است درك می شود.
از نظر وی معرفت حقیقی معرفت كلی است چرا كه قوانین جزئی همیشه تغییر می كند اما مفاهیم كلی همیشه باقی می مانند و با توجه به این مفهوم ثابت است كه ما درباره قوانین اساسی جزئی از جهت خوبی حكم می نمائیم نتیجه این می شود كه كلی است كه شرایط و لوازم متعلق معرفت بودن را داراست معرفت عالی ترین كلی، عالی ترین نوع «معرفت» خواهد بود اساس نظریه مثل این است كه مفاهیم كلی دارای مرجع عینی است و واقعیت مطابق آنها دارای مرتبه ای عالی تر از مرتبه ادراك حسی است.[15]
پس مطابقت در فلسفه افلاطون یعنی مطابقت صور ادراكی با حقایق مثالی.
به عنوان مثال صورت ادراكی مانند انسان در صورتی مطابق با واقع است كه با آن حقیقت مثالی انسان كه در عالم مثل موجود است مطابق باشد. كه این صورت محسوس سایه و نمود آن حقیقت است و نمی تواند متعلق معرفت واقع شود.
[1] . Epistomology
[2] .Meaning
[3] . Truth
[4] - جوادی آملی، حسین بن عبداله، رحیق مختوم (شرح حكمت متعالیه)، بخش دوم از جلد اول، ص 39
[5] - شیرازی، صدرالدین، اسفار، ج 1، ص 89
[6] - جوادی آملی، رحیق مختوم، بخش 2 از جلد 1 ص 39
[7] - ابن سینا، الهیات، شفا، ص 48
[8] - سهروردی، مجموعه مصنفات، ج اول، ص 211
[9] - پل فولیكه، فلسفه عمومی، ص 339-338
[10] - مطهری، مرتضی، شرح مبسوط ، ج 2 ، ص 368
[11] - افلاطون، دوره آثار، ص 1543
[12] - همان، ص 1357
[13] - فروغی، محمد علی، سیر حكمت در اروپا، ج اول، ص 22 و 23 با تلخیص و تصرف
[14] - مطهری، مرتضی، پاورقی اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 1 ، ص 23
[15] - كاپلستون، فردریك، تاریخ فلسفه، ج 1 ص 178-182 با تلخیص و تصرف
فقه و حقوق اسلامی