مقدمه:
خلق بر طبق تعریف عبارت است از احساس هیجانی نافذی كه درك و نگرش فرد نسبت به خود، دیگران، و در كل نسبت به محیط را عمیقاً تحت تأثیر قرار میدهد (كاپلان و سادوك، 1385).
خلق ممكن است طبیعی، بالا یا پایین باشد. شخص طبیعی طیف وسیعی از خلقها را تجربه میكند و به همان نسبت مجموعهای از تجلیات عاطفی نیز دارد. شخص عادی قادر به كنترل اخلاق و عواطف خود است. اختلالات خلقی حالات بالینی هستند كه با اختلال خلق، فقدان احساس كنترل بر خلق، و تجربه ذهنی ناراحتی شدید همراه هستند. ( كاپلان و سادوك، 1379).
اختلالات خلقی به دلیل این كه یكی از خصوصیات اساسی آنها غیر عادی بودن خلق است به این نام مشهور شدهاند. امروزه این اصطلاح محدود به اختلالاتی است كه به شكل افسردگی یا نشئه ظاهر میشوند (گلدر و همكاران، 1382)
كسانی كه خلق بالا دارند (مانیا)، حالت انبساط خاطر، پرش افكار، كاهش خواب، افزایش احترام به نفس و افكار بزرگ منشانه نشان میدهند. افرادی كه خلق پایین دارند (افسردگی)، با كاهش انرژی و علاقه، احساس گناه، اشكال در تمركز، بیاشتهایی و افكار مرگ و خودكشی مشخص هستند. این اختلالات عملاً همیشه منجر به اختلال در عملكرد شغلی، روابط اجتماعی و بین فردی میگردد (كاپلان و سادوك، 1379).
تاریخچه:
مردم موارد افسردگی را از زمانهای بسیار دور ثبت كردهاند، و توصیفهائی از آنچه امروزه اختلالات خلقی میخوانیم، در بسیاری از منابع طبی قدیم وجود دادر. حدود 450 سال قبل از میلاد، بقراط اصطلاح مانی و ملانكولی را برای توصیف اختلالات روانی به كار برد (كاپلان و سادوك، 1379).
حدود پانصد سال پس از بقراط، اوائل قرن دوم بعد از میلاد، آرتائوس كاپادوچیا[1] رابطه بین مانی و ملانكولی را كشف كرد (پورافكاری، 1369).
در حدود 100 سال قبل از میلاد، كورنلیوس سلسوس[2] افسردگی را ناشی از صفرای سیاه معرفی نمود. این اصطلاح را پزشكان دیگر از جمله ارسطو (120 تا 180 بعد از میلاد) و جالینوس (129 تا 199 بعد از میلاد) نیز به كار بردند. همین طور الكساندر ترالز[3] در قرن ششم (كاپلان و سالوك، 1379).
در قرون وسطی،طبابت در ممالك اسلامی رونق داشت و دانشمندان نظیر رازی و ابنسینا و میموند[4] (پزشك یهودی) ملانكولی را بیماری مشخصی تلقی كردند و هنرمندان آن زمان نیز این بیماری را به تصویر كشاندن مثل ملانكولی اثر آلبرت دورر (بهرامی و نیكیار، 1384).
در سال 1854 ژول فالره حالتی را توصیف نمود و آن را جنون ادواری[5] نامید.چنین بیمارانی متناوباً حالات خلقی مانی و افسردگی را تجربه میكنند. ژول بایارژه جنون دو شكلی[6] را شرح داد كه در آن بیمار دچار افسردگی عمیقی میشود كه به حالت بهت افتاده و بالاخره از آن بهبود مییابد. در سال 1882، كارل كالبام[7] روانپزشك آلمانی، با استفاده از اصطلاح «سایكلوتایمی» مانی و افسردگی را مراحل مختلف یك بیماری توصیف نمود. در سال 1899، امیل كرپیلن[8]، بر اساس معلومات روانپزشكان فرانسوی و آلمانی، مفهوم بیماری منیك- دپرسیو را شرح داد (همان منبع).
توصیف او از نشانهها، به طور چشمگیری با اصطلاحات به كار گرفته شده برای توصیف اختلال دو قطبی در DSM IV-TR هماهنگ است و بسیاری از وجه تمایزات تشخیصی او، امروزه تأیید شده (جانسون و لیهای، 2004)
طبقهبندی بر اساس سیر بیماری، اختلالات یك قطبی و دوقطبی
اختلالات خلقی مشخصاً عود كننده هستند و كرپلین برای به هم پیوند دادن افسردگی و مانیا به عنوان یك اختلال واحد از سیر بیماری راهنمایی گرفت. وی متوجه گردید كه سیر بیماری، خواه افسردگی و خواه مانیا، اساساً یكسان است و به همین دلیل آنها را در یك طبقه قرار داده پسیكوز منیك ـ دپوسیو نامید. این نظریه به وسعت مورد قبول بود تا این كه در سال 1962 كارل لئونارد[9] و همكاران تقسیمبندی به سه گروه را پیشنهاد نمودند:
- بیمارانی كه فقط اختلال افسردگی داشتند (افسردگی یك قطبی)[10]
- بیمارانی كه فقط اختلال مانیا داشتند (مانیا یك قطبی)[11]
- بیمارانی كه افسردگی مانیا را با هم داشتند (دو قطبی)[12] (گلدر و همكاران،1382).
امروزه از اصطلاح مانیا یك قطبی استفاده نمیشود بلكه همه چنین مواردی در گروه دو قطبی قرار داده میشوند، به این دلیل كه تقریباً همه كسانی كه مانیا دارند بالاخره روزی افسردگی را نیز تجربه میكنند. برای حمایت از تفكیك اختلالات یك قطبی و دو قطبی، لئونارد و همكاران (1962) تفاوتهای ارثی و شخصیتی بین بیماران دو گروه را شرح دادند كه با مطالعات بعدی تأیید شد. معهذا توافق كلی وجود دارد كه دو گروه در مرحله افسردگی از نظر علائم تفاوتی با هم ندارند و ممكن است بین دو گروه انطباقی وجود داشته باشد، چون بیماری كه یك قطبی طبقهبندی شده است، ممكن است روزی حمله مانیا نشان دهد. به عبارت دیگر فرمهای یك قطبی بدون تردید مواردی دو قطبی شامل میگردند كه هنوز قطب دیگر خود را نشان ندادهاند. علیرغم این محدودیتها، تقسیمبندی یك قطبی ـ دو قطبی، طبقهبندی مفیدی است چون مفاهیم ضمنی برای درمان نیز دارد (گلدر ـ همكاران، 1382).
[1] - Cappadocia
[2] -Celsus
[3] - Tralles
[4] -Maimonides
[5] - Foli Criculaire
[6] -Folie a double forme
[7] - Kahlbaum
[8] - Kraepelin
[9] - Leonhard
[10] - unipolar depression
[11] -unipolar mania
[12] - bipolar
روان شناسی