روانشناسی و علوم تربیتی
نارسایی هیجانی عبارت است از آشفتگی در کنشهای عاطفی و شناختی ، همراه با فقدان توانایی تبدیل انگیختگی عاطفی تجربهها به احساسات و تخیلاتی که نماد و نشانه هیجانها هستند. توصیف مداوم نشانههای فیزیکی به جای هیجانها، گفتار و افکار عینی وابسته به وقایع بیرونی، همچنین فقر و محدودیت زندگی تخیلی از ویژگیهای نارسایی هیجانی محسوب میشوند (بگبی و تیلور ، 1997؛ سیفنئوس، 2000).
افراد مبتلا به نارسایی هیجانی در بازشناسی، آشکارسازی، پردازش وتنظیم هیجانها با دشواریهایی مواجهاند. نارسایی هیجانی به طور کلی به عنوان نقص درخودتنظیمگری هیجانی در نظر گرفته میشود (کرتیلر ،2002). تنظیم هیجان فرآیندی پیچیده شامل تعامل بین سیستمهای عصبی-فیزیولوژیک ، حرکتی-بیانی ، و شناختی-تجربی هیجان است.
نارسایی هیجانی به شکلهای مختلف مانند ناتوانی در مفهوم پردازی عاطفه، ناتوانی در قائل شدن تفاوت بین هیجانها، ناتوانی در تجربه هشیار هیجان،یا ناتوانی در تشریح استرسی که به طور خودکار به نارسا کنش وری بدنی تبدیل شده است، ظاهر میشود (نمیا ، 2000). تجربههای کودکی با مراقبانی که هیجانهایشان را نشان نمیدهند و ابراز نمیکنند، یا کسانی که هیجانهای در حال تحول و شکلگیری کودک را به رسمیت نمیشناسند و با هیجانهای کودک خوب رفتار نمیکنند، میتوانند بر تنظیم عاطفه در مراحل بعدی زندگی تأثیر عمیق بگذارند (بگبی و تیلور، 1997). آنچه ما در مورد هیجانهای خود و توانایی بازشناسی، توصیف و تنظیم عواطف خودمان میدانیم تا حدود زیادی تحت تأثیر تعاملهای اولیه با مراقبت است.