مدیریت
کارل آلبرخت (2003) هوش سازمانی را شامل 7 مؤلفه میداند که آنها را چشمانداز راهبردی، سرنوشت مشترک، میل به تغییر، اتحاد و توافق، دانش کاربردی، روحیه و فشار عملکرد مینامد. امروزه سازمانها در محیط های پویا و پر از تغییر و تحول فعالیت می کنند. لازمه حفظ حیات در چنین وضعیتی، ایجاد تغییرات و تحولات مستمر سازمانی است. محیط فعلی سازمانها پر از تغییر و تحولات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فنی و فناورانه است. شاید به جرأت بتوان گفت، سرعت تغییر و تحولات فناوری از سرعت ترسیم نمودار پیشرفت آن بیشتر است. چنین محیط پویایی، سازمانها را برای ایجاد تحولات ساختاری، رفتاری و نظایر این ها به مبارزه می طلبد. بنابراین برای درک و واکنش مناسب در برابر این تغییر و تحولات، سازمانها نیازمند مجهز شدن به ابزاری همچون هوش سازمانی می-باشند که با هوشیاری، این تغییر و تحولات بروند و از این فرصت های به وجود آمده حداکثر استفاده را بکنند (قادری،1388: 91).
محققین در جهت استفاده از هوش سازمانی الزامات و زیرساخت هایی را برای سازمانها معرفی می کنند، از جمله: مدیریت سرمایه فکری در سازمان، مدیریت دانش،رهبری تحول آفرین، سرمایه اجتماعی، یادگیری سازمانی، فرهنگ سازمانی، ساختار سازمانی و مدیریت استعداد؛ همچنین هوش سازمانی پیامدهایی همچون نوآوری، مزیت رقابتی، بهره وری و بهبود عملکرد را در سازمانها به دنبال دارد (زارع خلیلی؛ چوپانی و حیات،1389: 4-7). بنابراین سازمانها با در نظر گرفتن هر یک از این الزامات می توانند هوش سازمانی را تحت تأثیر قرار داده و به سمت داشتن سازمانی هوشمند قدم بردارند و باعث بوجودآمدن پیامدهای مثبت برای سازمان خود شوند.
1) چشمانداز راهبردی
به قابلیت خلق، استنتاج و بیان هدف یک سازمان اطلاق میشود (آلبرخت،2003: 11). این بعد به این مسئله اشاره دارد که راهبردهای اساسی و مهم در سازمان شناسایی و تمامی کارکنان آن را پذیرفته و در جهت آن هماهنگ شده باشند، در عین حال متخصصان و رهبران فرصت بازبینی و بازنگری آن را در نشستهای سالیانه فراهم کنند و فرصتها و تهدیدهای ناشی از عوامل محیطی به طور دایم مورد بازبینی قرار گیرد (جعفری و فقیهی،1388 :50).
2) سرنوشت مشترک
زمانی که تمام یا اکثر افراد در سازمان درگیر کار شدند، میدانند که رسالت و مأموریت سازمان چیست، احساس داشتن هدف مشترک مینمایند و تکتک افراد به صورت جبری موفقیت سازمان را درک مینمایند. آنها میتوانند به طور همافزایی برای رسیدن به چشمانداز عمل نمایند (آلبرخت،2003: 11). به معنای اینکه کارکنان خود را عضو مؤثری از سازمان تلقی کنند و مدیران در طرحها و برنامهها، اجرا و ارزشیابی با مشارکت کارکنان عمل نمایند. در نتیجه آنها مأموریتهای سازمانی را میشناسند و حس همدلی و همبستگی نسبت به اهداف پیدا میکنند. موفقیت سازمان را موفقیت خود قلمداد میکنند. همکاری و مبادله آزادانه ایدهها و اطلاعات در سازمان به وضوح قابل درک است (جعفری و فقیهی،1388 :50).
3)میل به تغییر
برخی فرهنگهای سازمانی توسط تیمهای اجرایی پایهگذار خودشان هدایت میشوند. در این فرهنگها نحوه عملکرد، تفکر و واکنش مجدد نسبت به محیط آنقدر همسان شده است که هر نوع تغییر و تحول نشان دهنده چالش، کسب تجارب جدید و مهیج است و به عبارت دیگر شانسی برای شروع کار و فعالیتی جدید میباشد. افراد در چنین محیطهایی نیاز به بازآفرینی مدل و الگوی کسب و کار را به عنوان یک چالش مهیج و مطلوب، که فرصتی برای یادگیری روشهای کامیابی است؛ به خوبی احساس میکنند (آلبرخت،2003: 11).
.
.
.
فهرست مطالب
تعریف مفهومی و نظری هوش سازمانی
تعریف عملیاتی هوش سازمانی
2-2-1) هوش 8
2-2-1-1)تعریف هوش 8
2-2-1-2) انواع هوش در سازمانها 9
2-2-3) تعریف هوش سازمانی 15
2-2-3-1) ابعاد هوش سازمانی 17
2-2-3-2) عناصر هوش سازمانی 21
2-2-3-3) توانمندسازهای کلیدی هوش سازمانی 22
2-2-3-4) اهمیت و ضرورت استفاده از هوش سازمانی 24
2-2) بخش دوم: سوابق تحقیق 26
2-2-1) تحقیقات داخلی 26
2-2-1-2) تحقیقات داخلی پیرامون هوش سازمانی 33
2-2-1-3) تحقیقات داخلی پیرامون رابطه رفتار شهروندی سازمانی با اخلاقکار و هوش سازمانی 37
2-2-2) تحقیقات خارجی 39
2-2-2-2) تحقیقات خارجی پیرامون هوش سازمانی 39
2-2-2-3) تحقیقات خارجی پیرامون رابطه رفتار شهروندی سازمانی با اخلاقکار و هوش سازمانی 43
جدول 2-2) خلاصه تحقیقات داخلی 47
جدول 2-3) خلاصه تحقیقات خارجی 51
منابع و مآخذ
الف) منابع فارسي
ب) منابع غیرفارسی