همهي متون براي خواندن نيستند. البته خود كلمهي متن
اين نظر را نقض ميكند. از ديدي متني، سخن بيشتر رمزبندي و پوشندگي است تا بيان.
مجازهايي از قبيل طرحبندي و پيچيدن، لايهلايه كردن و تا كردن، ساختاردهي و فصلبندي،
همه خواندن را طلب ميكنند ــ خواندني قوي، مدرنيست، و تحليلي. متون تكليفهايي
را تحميل ميكنند كه توصيفهاي مشخص در زبانِ خردِ ابزاري را موجه ميرساند.
تكليفِ به چنگ انداختن و نفوذ، چيره شدن و خُرد كردن، باز كردن و پرده برانداختن.
متن مفعول شناسايي است كه توان ما تعريفش ميكند: توان ما در تقليل و تبيين متن،
در هدايتِ فرآيندها و نتايجش، و در بافتن و بازـبافتنش، آنگونه كه ميخواهيم.
درحاليكه، بر عكس، زماني بود كه كار هرمنوتيك مثل كارِ قهرمانِ قصههاي پهلوانيـعاشقانه
بود. خواننده در عالمي بود پر از خطر، با ديوارهاي نفوذناپذير، غارهاي مخوف، جنگلهاي
انبوه، باغهاي جادوئي، صداهاي بيصاحب، گردابها، هزارتوها، معماها، نفرينها،
مه و پوشش چندين رنگ. قرآن، نيز، دريايي بيساحل است. نميتوان بر چنين متني
چيره شد.