امروزه بخشي از مطالعات باستانشناسي داراي رويكرد بازسازي بسترهاي زمين محيطي (Geoenvirnnuntal) سايت هاي باستانشناختي در ابعاد محلي يا منطقه اي است. مطالعه سيستمهاي استقراري بر مطالعه مدارك باستانشناختي متصل و گسترده در پهندشت استوار است نه بر سايت هاي منفرد متفضل، اين نوع مطالعه اساس پهندشت بستانشناسي را تشكلي مي دهد و از ابتدا به يك رويكرد مطالعاتي زمين ـ باستانشناسي منطقه اي (Rigional geoarchaeological approach) نياز دارد (Rossignol (and Wandsnider 1992, Ebert 1992. بسياري از مناطق از نظر ژئومورفولوژي در دوره كواترنري پويا بوده اند امروزه فقط بخشهاي پراكنده و نسبتاً كوچكي از سطح زمينهاي مربوط به آن دوره در كنار سطوح مدرن ديده مي شوند (Sttafaord and (Hajic 1662. جاييكه آثار و مدارك فراواني از بقاياي باستانشناختي در سطح زمين پراكنده شده اند قسمت عمده تر آن مدارك باستانشناسي پهندشت مذكور محسوب شده و در اين حال لزوماً سير تحول يك پهندشت و وضعيت و موقعيت قراگريري ابزارها و رابطة آن با فعاليتهاي رسوب گذاري منطقه بايد مورد مطالعه قرار گيرد (Schiffir (1987, Stafford and Hajic 1992. بنابراين مطالعه مدارك باستانشناختي در گستره يك پهندشت در حال تغيير، احتياج به مطالعات زمين باستانشناختي در وسعت منطقه اي و استراتژيهاي كاوشهاي باستانشناختي دارد.
بين آناليز ژئومورفولوژيكي يك پهندشت و استراتژيهاي استقراري و معيشتي جوامع باستانشناختي و تغييرات مداوم ساختار يك پهندشت روابط معناداري وجود دارد. يك نوع از روابط از طريق پهندشت اكولوژي حاصل مي شود كه عمده تأكيد آن بر ناهمگني فضايي زماني و محيطي يك پهندشت در اندازه هاي مختلف دارد. شناخت بهتر ساختار فضايي مدارك باستانشناختي در گستره يك پهندشت فقط در سايه درك مفهومي پهندشت اكولوژي است كه يك تلقي ساختاري از پهندشت دارد.