خشايارشا براي جبران شكستي كه در دشت ماراتن به لشگريان پدرش وارد شده بود، در سال 480 ق.م با سپاهگراني كه هرودت مورخ يوناني تعداد آنها را به گزاف 2641000 نفر و ساير مورخين 100000 نفر و برخي هم 35000 نفر نوشته اند، عازم يونان شد، و با سپاه ده هزار نفري اسپارت به فرماندهي لئونداس به جنگ پرداخت كه ظاهراً فاتح شد و مردم اسپارت شهر را تخليه كردند و خشايارشا هم آنجا را به آتش كشيد و در دنباله اقدام توسعه طلبانهاش معبد پارتنون را كه متعلق به آتنا دختر زئوس خداي خدايان بود آتش زد.
در بابل نيز چنين كرده بود و مجسمه مردوك خداي ملي بابليان را كه مورد ستايش و احترام مردم بابل و بعضي از مردم كشورهاي ديگر امپراطوري بودند از معبد بزرگ بعل خارج كرده بود. همه اين خودخواهيها به آشفتگي هر چه بيشتر اوضاع كمك ميكرد و در نتيجه آتش طغيان و شورشها را تندتر مي ساخت و بر شدت نارضايتيها ميافزود، چنان كه آتش كينه مردم آتن بر عليه ايران افروخته شد و پيوسته مترصد بودند كه در فرصتي مناسب از پارسيان انتقام گيرند. اگر چه در زمان خشايارشا به علت عدم وحدت در شهرهاي يوناني اين كار عملي نبود، ولي سرانجام در زمان داريوش سوم اهالي مقدونيه پرچمدار اين نهضت و انديشه در سرزمين يونان شدند.
مقدونيه سرزميني ثروتمند بود و اساس اقتصاد آن بر پايه كشاورزي خوب مقدونيه نهاده شده بود و همين امكانات طبيعي سبب شده بود ملت واحدي از كشاورز و گلهدار و شبان تحت اداره يك نفر پادشاه در آنجا تشكيل شود. در صورتيكه موقعيت جغرافيايي يونان بگونهايست كه مانع شده است از اينكه مقر يك ملت واحد باشد بلكه آن را مجموعه اي از دول كوچك ساخته بود كه براي امر معاش خود ناچار متوجه دريا بودند. وانگهي مرد مقدوني حق نداشت اگر آدمي نكشته با ديگر مردان روي يك ميز بنشيند مگر بدست خود لااقلگزاري كشته باشد.