به مثابه رودخانه در حال جریانی است که از میان تمام جوامع منجمله جامعه ما در گذر است و به آبشار خطرناکی در انتها ختم می شود . برخی از علایم هشدار دهنده وجود دارند که خطرات رفتن به رودخانه را گوشزد می کنند. اما به خاطر برخی دلایل که مهمترین آن عدم شناخت کافی مسأله است، ساحل این رودخانه به خوبی جاده ها و بزرگراه های جامعه علامت گذاری نشده است. به هر حال کسی که عمدأ وارد این رودخانه شود ، خطر رسیدن به آبشار و صدمه دیدن یا مرگ را به همراه خواهد داشت. وظیفه روان شناس به عنوان یاریگر جامعه در این زمینه به مثابه محافظ زندگی است ، وظیفه او آن است که با کمکهای خود قبل از اینکه این افراد به آبشار برسند آنها را از داخل این رودخانه هولناک به ساحل هدایت کند . اگر روان شناسان بدانند که چرا برخی از افراد، علایم پیشگیری را نادیده می گیرند و وارد این رودخانه هولناک می شوند و اگر بدانند که چه چیز سبب پریدن آنها می شود، می توانند تغییرات لازم را برای آنکه جوامع نسبت به ایمن شوند را ایجاد کنند . این امر ممکن است نیاز داشته باشد به ساختن سدَی در خلاف جریان آب یا ساختن مانعی در طول ساحل رودخانه. متأسفانه علل دقیق خود کشی شناخته شده نیستند و نقشه منفرد و طرح پیشگیری کاملی حتّی در جوامع پیشرفته وجود ندارد. برخی افراد همواره وارد این رودخانه می شوند و تعمداً خودشان را در خطر می اندازند . وظیفه اصلی روان شناس و مراقب جامعه آن است که تا سر حد امکان درباره این علایم ، نشانگرها و تخمین زنها بداند . دریابد که چرا برخی افراد جامعه به خطری که ممکن است برایشان صدمه زننده و کشنده باشد نزدیک می شوند ؛ البته باید متذکر شد که از جمله پدیده هایی است که در تمام جوامع بشری ، چه ابتدایی و چه پیشرفته وجود داشته و دارد و هنوز هیچکس به طور قطع و یقین نمی داند که چرا آدمی خود را می کشد، چگونه بعضی افراد در سخت ترین شرایط با مشکلات زیاد، به زندگی خود ادامه داده و هیچگاه فکر و اقدام به آن را نمی کنند در حالیکه گروهی در کمال رفاه و آسایش با یک سرخوردگی و مشکل بی اهمیّت اقدام به می نمایند. با وجود اینکه بقا و زیستن از مهمترین انگیزه های زندگی هر فردی است اما مشاهده می شود گاه در شرایط نه چندان دشوار و بدون وجود بیماری خاص،بعضی افراد تسمیم به می گیرند.
از آنجائیکه در این پژوهش ، ما به دنبال بررسی چرایی گرایش برخی نوجوانان به هستیم، لذا باید مهمترین مساٌله نوجوانی را که همان هویّت یابی است بررسی کنیم چرا که فرضیَه پژوهشگر این است که بین هویّت یابی و میزان گرایش به در نوجوانان رابطه وجود دارد. به عنوان مثال نوجوانی که دچار سردرگمی هویت است احتمالاً به هنگام وقوع مشکلات آسیب پذیری بیشتری در مقابل گرایش به دارد تا نوجوانی که در هویت یابی موفّق بوده و جایگاه ثابتی برای خود بدست آورده است. در واقع سبک هویت با راههایی که به وسیله آن، یک نوجوان با استرسها و تهدیدهای موجود در زندگی اش مقابله می کند رابطه دارد (برزونسکی[1] ،1992) .
در رابطه با شناخت و تفسیر مسائل مربوط به دوره نوجوانی، اریك اریكسون[2] (1959) سعی كرد كه تغییرات این دوره و مشكلات مربوط به آن را تحت عنوان هویت یابی توصیف كند و به همین دلیل وظیفه اصلی این دوران را در تئوری رشدی خود؛ هویت یابی در مقابل آشفتگی نقش[3] عنوان كرد. اریكسون رشد هویت را ناشی از بحرانهای گذرای هویّت مطرح نمود و معتقد بود كه در طی نوجوانی این اختلالات میتوانند به صورت موقتی و گذرا و به حالات نوروتیك و یا حتی پسیكوتیك تجلی نمایند. به دلیل لزوم انطباق تعارضات دوران نوزادی با پیچیدگی های همانند سازی در آینده است ما شاهد وقوع بحرانهای هویّت میشویم. طبق نظریه اریكسون (1959) كاوش، قلب دوره انتقال است و در نظریه وی كاوش هویت همان بحران هویّت است، گر چه بحران ضرورتا حاد یا شدید نمیباشد (كیدول[4] وهمکاران ،1995) .
در واقع در اواخر دوره نوجوانی یك بحران هویّت روی میدهد كه اریكسون آن را یك بحران بهنجار میخواند، چرا كه یك رویداد بهنجار است، اما ناتوانی برای كنار آمدن با این بحران نابهنجار تقلی میشود. چرا كه نوجوان را از داشتن یك هویّت محكم محروم میسازد. شخص به سردرگمی هویت با آشفتگی نقش مبتلا میگردد، به كسی مبدل میشود كه نمیداند كیست و جای او در این دنیای بزرگ كجاست. سردرگمی در نقش ممكن است خود را به صورت اختلالات رفتاری نظیر فرار از منزل، بزهكاری، یا حتی روان پریشی آشكار نشان دهد (كاپلان، 1375) .
به طور كلّی تكامل مطالعات مربوط به رشد هویّت از اولین نوشتههای فروید تا تئوری اریكسون و نظریه عملكردی، تجربی مارسیاتا تئوریهای مختلفی كه از سال 1987 توسط برزونسكی، گروتوانت[5]، واترمن[6]، كورتینز[7]، آدامز[8]و كوته[9] در زمینه بحران هویّت ارائه شد، ادامه پیدا كرده است (شوارتز[10]،2001)، این محققین مسئله بحران را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار دادهاند كه در فصل دو در مورد هر یك از این نظریات توضیح داده خواهد شد. اما با توجه به اهمیّت نظریههای مارسیا و برزونسكی در پژوهش حاضر در این فصل به اختصار به آنها اشاره میشود.
مدل وضعیت هویت مارسیا[11] (1996 به نقل از مئوس[12] ،1996) بیشتر بر اساس نظریه اریكسون در رابطه با شكل گیری هویّت در نوجوانان میباشد. وی چهار سطح جداگانه در رشد هویت ایگو را پیشنهاد نموده است. كه عبارتند از: 1- وضعیت هویّت نامتمایز[13] 2- وضعیت تفویض اختیار[14] 3- وضعیت مهلت مجاز[15] 4- وضعیت اكتساب هویّت[16] .
در مدلهای سبك هویت برزونسكی به سه سبك هویت متمایز اشاره شده است، كه عبارتند: از سبك اطلاعاتی[17] ،سبك هنجاری ، سبك نامتمایز- اجتنابی[18] ،كه این سبكها ناشی از استراتژی حل مسئله یا مكانیسمهای مقابلهای است. در واقع این نظریه عنوان میكند كه نوجوانان از یكی از این سبكها جهت اداره كردن موقعیتهای روزانه استفاده میكنند. بروزنسكی (2003)، اعتقاد دارد كه نوجوانان به طور فعال قادر به انتخاب یكی از این سه سبك میباشند.
سبك هویتی اطلاعاتی، ظاهراً سازگارانهترین سبك میباشد و در واقع یك استراتژی حل مسئله و یا مكانسیم كنار آمدن برای اداره موقعیتهای روزانه است. یك اكتشاف فعال و یا تعهد منعطف، نیاز برای شناخت و سطح بالایی از خودپنداری است.
سبك هنجاری بر اساس تقلید و تبعیت افراد مهم در زندگی فرد بنا شده است و شامل یك دیدگاه بسته ذهنی، تعهّد غیر منعطف و یك خود پنداری ثابت و سركوب كننده اكتشاف است به دلیل تفكر بسته و خشك روش هنجاری، این روش بسیار نزدیك به وضعیت تفویض اختیار مارسیا میباشد. هر چند كه در رابطه با تصمیمهای مهم زندگی به روش اكتساب هویت نیز نزدیك میشود، این افراد تمایل به درخواست كمك و مشاوره از افراد برجسته و مهم در زندگی خود و حركت بر روی خط استانداردها دارندو آنها از برخورد با اطلاعاتی كه تعارض با خودپنداریشان دارد اجتناب كرده و حدالامكان در مقابل تغییرات مقاومت میكنند.
سبك نامتمایز/ اجتنابی، سمبل برخورد طفرهآمیز و مسامحه در مشكلات است، یك استراتژی متمركز بر هیجان كه با سطح پایینی از تعهد و اعتماد به نفس و بیثباتی خودپنداری همراه میباشد. این افراد معمولا توجه كمی به آینده و یا نتایج طولانی مدت انتخابهایشان دارند؛ شاید بتوان گفت كه آنها درگیر یك اكتشاف هستند، اما اكتشاف سازمان نایافته و تصادفی است.
در واقع میتوان گفت سه سبك هویّت برزونسكی یك پردازش محتوایی از چارچوب نظریه مارسیا میباشد كه سه الگوی حل مسئله، تصمیمگیری و كنار آئی با مشكلات را مطرح میكند (شوارتز، 2001) .
نوع جهت گیری هویتی نوجوانان زمانی كه با چالشهای مربوط به رشد آنها مواجه میشوند با میزان احساس بهزیستی و موثّر بودنشان ارتباط دارد. در واقع سبك هویت با راههایی كه به وسیله آن یك نوجوان با استرسها و تهدیدهای موجود در زندگیش مقابله میكند رابطه دارد. به طور مثال نوجوانان دارای هویت اطلاعاتی دارای استراتژیهای مقابلهای متمركز بر حل مشكل و مكانیسمهای دفاعی ناسازگار هستند، در حالیكه افراد دارای هویت نامتمایز، اجتنابی از مكانیسمهای دفاعی ناسازگار و تكنیكهای مقابلهای اجتناب مدار استفاده میكنند (برزونسكی، 1992)، همچنین تحقیقات نشان داده است كه سبك هویت هنجاری و اطلاعاتی با بالاتر بودن اعتماد به نفس و پایین بودن واكنشهای افسردگی و روان رنجوری و در مقابل سبك هویت نامتمایز اجتنابی با مشكلات در زمینه مصرف الكل، مصرف مواد، پایین بودن اعتماد به نفس،بالا بودن واكنش های افسردگی ارتباط دارد. نورمی[19]، برزونسكی، تامی[20] و كینی[21] ، 1997).
بنابراین همانطور كه مشاهده میگردد برزونسكی پلی را بین نظریات روانكاوی در مورد بحران هویت با نظریات شناختی ایجاد كرده است. در واقع وی مفهوم پیچیده بحران هویت را كه برگرفته از مفاهیم نظریهپردازان پیرو مكتب روانكاوی نظیر اریكسون بود را مفهوم سادهتر دیدگاه شناختی یعنی مهارتهای مقابلهای با تاكید بر مهارت حل مسئله تبیین كرده است و بدین وسیله راه را برای مداخله هایی نظیر آموزش مهارتهای مقابلهای كارآمد نظیر حل مسئله جهت پیشگیری از مشكلات مربوط به این دوره رشدی هموار كرده است.
مهارتهای مقابلهای در نظریه برزونسكی بر اساس توصیف لازاروس[22] و فولكمن[23] (1984) ، به نقل از استالارد[24]، والمن[25] و بالدوین[26]، 2001) از این مهارتها میباشد و شامل تغییرات مداوم شناختی و رفتاری برای اداره فشارهای درونی و یا بیرونی است و به صورت منابع فردی در نظر گرفته میشود. بر طبق نظر آنها مقابله، یك فرآیند فعال و پویا است كه مرتبا تغییر میكند. با توجه به حركت بزرونسكی برای تبیین بحران هویت از دیدگاه شناختی در این قسمت سعی در توصیف تغییرات دوره نوجوانی از این دیدگاه خواهد شد تا بتوان تصویر جامعتری از موضوع پژوهش حاضر كه بررسی رابطه وضعیتها و سبكهای هویتی با میزان گرایش به خودكشی در نوجوانان میباشد به دست آورد.
به طور كلی در رابطه با تغییرات شناختی در دوره نوجوانی بررسیهای زیادی انجام شده است و اكثر نظریات شناختی خصوصا در زمینه اختلال افسردگی در مورد بزرگسالان در نوجوانان نیز مورد بررسی قرار گرفته و بیشتر این بررسیها نتایج یكسانی را به همراه داشتهاند. به طور مثال تحقیقات مربوط به رشد شناختی نشان دادهاند كه تغییرات مرتبط به هم و در سطوح مختلف در دوران نوجوانی در تفكر رخ میدهد (پترسون و گرابر[27]، 1991، به نقل از لرنر، 1998) هر چند كه تاثیرات كلی پیشروندهای روی رشد شناختی در بلوغ دیده نشده است، اما تغییرات در این دوران در تعامل با عوامل زمینهای و تجربی (مانند رفتن به دبیرستان) میتواند بر روی پیشرفت تحصیلی تاثیر گذار باشد (اكلز[28]،1991، سیمون[29] و بلیت[30]، 1987، به نقل از لرنر ، 1998).
مطالعات در مورد كودكان و نوجوانان نشان دادهاند كه ضعف در حل مسئله اجتماعی اغلب با افزایش خطر افسردگی و خودكشی ارتباط دارد. (سادوسکی[31] و همكاران 1993).
با توجه به اینکه ماهیت تحقیق غیر آزمایشی می باشد ما نمی توانیم متغیّرها را دستکاری کنیم. بنابراین در تحقیق حاضر محقق به دنبال این است که به سوالاتی نظیر: آیا بین پایگاههای هویت و گرایش به در نوجوانان رابطه وجود دارد؟ آیا بین سبکهای هویّت و گرایش به در نوجوانان رابطه وجود دارد؟ آیا بین پایگاه هویّت موفّق و گرایش به در نوجوانان رابطه وجود دارد؟ آیا بین پایگاه هویّت معوّق و گرایش به در نوجوانان رابطه وجود دارد؟ آیا بین پایگاه هویت آشفته و گرایش به خود کشی در نوجوانان رابطه وجود دارد؟ آیا بین پایگاه هویّت زودرس و گرایش به در نوجوانان رابطه وجود دارد؟ آیا بین سبک هویّت اطلاعاتی و گرایش به در نوجوانان رابطه وجود دارد؟ آیا بین سبک هویّت سردرگم و گرایش به در نوجوانان رابطه وجود دارد؟ آیا بین سبک هویّت هنجاری و گرایش به در نوجوانان رابطه وجود دارد؟ آیا بین میزان گرایش به در دختران و پسران تفاوت معناداری وجود دارد؟
علوم تربیتی