پرتگاه كودكان بی مهارت
اختلالات رفتاری دانش آموزان و از آن جمله، اقدام به خودكشی در میان این گروه سنی شاید در همه نقاط دنیا و به دلایل گوناگون رخ دهد، تنها ممكن است كم و كیف آن با هم متفاوت باشد.
اعلام آمار ۲۸۳ مورد خودكشی دانش آموزان در شهر تهران طی سال گذشته از سوی مسئولان آموزش و پرورش پرسش هایی را پیش روی همگان قرار می دهد كه دلایل شیوع این ناهنجاری و انتخاب گزینه خودكشی از سوی یك دانش آموز، مهمترین آن است.
هر چند آمار دقیقی مبنی بر تعداد موارد خودكشی دانش آموزان در سطح كشور و علل مشخص آن از سوی مسئولان ارائه نمی شود، اما آنچه همه بر آن صحه می گذارند، یك چیز است: «مشكل عدم كسب مهارت های لازم زندگی.» اگرچه دفتر سلامت و تندرستی وزارت آموزش و پرورش، آموزش مهارت های ۱۰ گانه اجتماعی، عاطفی و ارتباطی را تازه به آزمون گذارده و امید دارد تا با برپایی كلاس های موردی و به تعداد محدود در سطح استانها، این مهارت ها را به دانش آموزان بیاموزد، اما نكته اصلی اینجاست كه برای پیشگیری از اختلالات رفتاری دانش آموزان، مهارت های زندگی اجتماعی و توان رویارویی با مصائب و مشكلات را چگونه و از چه زمان می بایست به آنها انتقال داد؟
«باورم نمی شود. این چه رتبه ای است كه آوردی همه امید و آرزوی پدرت این بود كه تو در دانشگاه قبول شوی. این همه برایت خرج كردیم. معلم بگیر و كلاس خصوصی ثبت نام كن، آخرش چه شد؟ هیچی! آقا دانشگاه قبول نشده جواب پدرت را خودت می دهی.»
دو ساعتی می شد كه پسرك ۱۸ ساله سركوفت های مادرش را می شنید. می دانست نیم ساعت دیگر همین جملات را از پدرش خواهد شنید. احساس می كرد آینده اش تباه شده است. نه شغلی نه مهارتی، از سربازی برگردد تازه باید از صفر شروع كند. چطور خرج زندگی اش را دربیاورد. غرورش اجازه نمی داد باز هم از پدرش پول بگیرد. به مدیر مدرسه فكر كرد. او هم منتظر رتبه اوست. صورتش را در دستانش جای داد و دردی سنگین را در سینه اش احساس كرد. نمی توانست نفس عمیق بكشد. فقط به تمام شدن این اتفاقات فكر می كرد. فكرهای احمقانه پشت سر هم از ذهنش رد می شد. جرأت اجرا كردنشان را نداشت. هرچه سركوفت ها بیشتر می شد جسارتش هم بیشتر می شد. در اتاقش را بست منتظر ورود پدرش به خانه شد.
قوطی خالی نوشابه زودتر از خودش به خانه رسید. وقتی آخرین ضربه را در كوچه تنگ و تاریكشان وارد كرد، قوطی به سنگی گیر كرد و به لوله گاز كنار در خورد. دستش را درون جیب شلوارش كرد ولی نیافت. باز هم كلیدش را جا گذاشته بود، می دانست تا پدر و مادرش با آن حال بخواهند بیایند و در باز كنند، نیم ساعتی پشت در خواهد ماند. پایش را روی بست لوله گاز گذاشت و پرید روی لبه دیوار و چند ثانیه بعد در حیاط خانه شان بود. از همان خانه های قدیمی كه وسط حیاطش حوض دارد و تعداد زیادی اتاق. به اتاقك كنار حیاط خیره شد، باز هم چراغی كم نور و دودی غلیظ از پشت شیشه مشجر معلوم بود. باقی مانده پاكت فالهایی را كه مردم از او نخریده بودند را كنار طاقچه گذاشت. برگشت و پدرش را خمیده و سیاه رنگ در چهارچوب در دید. تا آمد به خود بجنبد یك سیلی محكم بیخ گوشش نشست. می دانست باید برای فروخته نشدن همه پاكتها جوابگو باشد.
با بسته ای سفید كه به جای پول فالها گرفته بود راهی پشت بام شد. كنار كبوترهایش همیشه احساس راحت تری داشت. تمام راه مدرسه به این فكر كرده بود چطور تمام این مشكلات را می توان حل كرد. بسته سفید را در دستانش فشرد و تصمیم خود را گرفت. به عادت همیشه، پدرش با توپ پر و با لگد به سراغش آمد. اما او خواب بود خوابی عمیق كه پزشكان هم برای بیدار كردنش راهی نداشتند.
وقتی به هوش آمد دوست داشت همه را ببیند الا برادرهایش را. خود را به پهلو چرخاند و مادرش را دید. مددكار بیمارستان همه را بیرون كرد و در كنار دختر ۱۵ ساله سرم به دست نشست. پرسید چرا و شنید:« بارها به خاطر مسائلی مثل خندیدن در خیابان و یا مورد توجه قرار گرفتن از طرف پسران جوان مورد ضرب و شتم برادرانم قرار گرفته ام. من سه برادر دارم كه كوچكترینشان با اینكه از من كم سن و سال تر است خیر سرش غیرتی تر هم هست. آنقدر برادرهای بزرگترم را علیه من تحریك می كند كه بیایند و بزنند و دست و پایم را كبود و بشكنند. دیروز وقتی از مدرسه برمی گشتم مرد جوانی از من آدرسی را پرسید. جواب او را دادم او هم تشكر كرد و رفت .وقتی رسیدم خانه متوجه شدم برادر كوچكترم مرا موقع خداحافظی با آن مرد دیده است و ماجرا را برای برادرهای بزرگترم یك طور دیگر تعریف كرده كه آنها فكر كنند من با آن مرد جوان دوست هستم. طبق معمول قبل از اینكه به من اجازه دهند توضیح دهم یك دل سیر مرا كتك زدند.
پدر و مادرت چه می گویند؟
آنها در مقابل این برخورد غیرمنطقی فقط سكوت می كنند. دیروز برادرانم مرا به ترك تحصیل تهدید كردند. من هم بعد از شام با قوطی قرصهای اعصاب مادرم به اتاقم رفتم. وقتی به عادت همیشه برای رفتن به مدرسه بیدار نشدم متوجه شدند كه من ۱۸۰ عدد قرص را خورده ام.
روان شناسی