بعد از گذشت قرنها از دیدار شمس تبریز، جلال الدین محمد بلخی هنوز این سوال برای بسیاری از صاحبنظران مطرح است که چه شد و شمس چه گفت که آن استاد بزرگ روم شرقی را ناگهان از مسند تدریس و بحث به محافل سماع رهبری کرد و وی را وادار به پایکوبی و چرخندگی در کوی و برزن حتی در بازار نمود؟ چرا نظریات و دیدگاههای گروهی از دانشمندان آن زمان که در قونیه بودند با مولانای تحول یافته هماهنگ و همسو نگردید؟ چرا مولوی هنگام سرودن غزلهای نابش متاثر می شد و اشکهایش از دیدگانش جاری می شد؟
چه عاملی موجب آوارگی و یا کشته شدن شمس شد؟ آیا حسادتهای مریدان و یاران متعصب مولوی باعث این مسئله شد، یا بدخویی تنگ نظرانه و کینه توزانه فرزند کوچک جلال الدین؟
حالا ما می خواهیم به کمک نوشته هایی که از قرون و اعصار گذشته به جای مانده بال و پر بگشاییم و به خلوت خانه عشق مولانا پرواز کنیم و ببینیم در آنجا چه گذشته و چه نکاتی گفته شده و چرا مولانای فاضل و متکلم مسحور کلام شمس شده بود؟ و چرا بیشتر در ترانه های غنائیش سیمای شمس برابرش جلوه گری می کرد.