قبلاً باید یادآور شویم که هرجا از روحانیون شیعه صحبت میشود منظور آن بخشی از روحانیت است که طرفدار مطلقگرائی و تمامیتخواهی بوده است. باید قبول کنیم که بودهاند روحانیون عالی قدری که با تفکرات تمامیتخواه سرسازش نداشتهاند، اما متأسفانه در برابر قشر روحانیون تمامیتخواه یا سکوت کردهاند و یا با آنها مماشات کردهاند.
بطورکلی اندیشه غاصب انگاشتن هر نوع حکومت در غیبت امام غائب و انکار مشروعیت حکام به علت در اقلیت بودن شیعه از محدوده حوزههای درسی روحانیون تجاوز نکرده بود. با به قدرت رسیدن ایل قاجار در ایران و نیاز نهاد سلطنت به برخورداری از حمایت علما موجبات نفوذ و اعتبار روحانیون فراهم میشود. چون حکومت قاجارها مورد قبول عامه مردم نبود، آنها احتیاج به تأیید حکومت خود از طرف روحانیون داشتند. در زمان سلطنت ناصرالدین شاه برای ترساندن او شایع کردند که ایل قاجار در واقعه کربلا به یزید کمک کرده است. (از اعتماد السلطنه ـ الاثر و الآثار)
از این دوران تفکر غاصب انگاشتن حکومت از طرف روحانیون مطرح میشود. و بخشی از روحانیون که تشنه قدرت بودند، ادعای حق حکومت کردن خود را علناً مطرح میکنند گواینکه برخی از روحانیون هرگونه تلاش برای تشکیل حکومت را نمیپسندیدند و آنرا نوعی از غصب حکومت در غیبت امام میدانستند. اما با پیروزی علمای اصولی بر علمای اخباری که با تقسیم مؤمنین به مقلد و مجتهد مخالف بودند و قدرت علما را محدود میکردند، زمینه به قدرت رسیدن علمای اصولی فراهم میشود.
علمای اصولی معتقد به انتقال وظائف امام غائب یا امام معصوم به خود بودند و از این راه مقدمات دخالت خود در حکومت را فراهم کردند. آنها توانستند با تحت نظارت خود درآوردن مسائل حقوقی، بست نشینی، تولیت اوقاف و دریافت سهم امام و نذورات به قدرت مالی فوقالعادهای دست پیدا کنند. این قماش از روحانیون همیشه این امکان را داشتهاند که از مردم ناآگاه در به کرسی نشاندن نظریات خود استفاده کنند و در موقع لزوم آنها را برعلیه مخالفان خود به میدان آورند.