الف ـ مي توان گفت كه تا سالهاي 1960 ، جرم شناسي آمريكاي شمالي و انگليسي ، همانند جرم شناسي ساير كشورهاي اروپايي پيرامون پژوهش عوامل مجرمانه و سازو كار « عملي ساختن انديشه مجرمانه » دور مي زده است . به همين مناسبت ، اين جرم شناسي به طرف شناسايي روشهاي درماني و پيشگيرانه بزه و حتي المقدور جلوگيري از تكرار اعمال مجرمانه و در نهايت هموار نمودن بازگرداني اجتماعي محكومان ، متمايل بوده است . اين چيزي است كه انگلوساكسونها آن را REHABILITATIVEIDEAL مي نامند و به « اصلاح گرايي » هم مشهور است .
بي شك اختلافهاي بسيار مهمي بين نظريه هاي تهيه شده بوسيلة انگليسيها و آمريكائيان وجود دارد كه همين اختلافها بين روشهاي گوناگون درمان وپيشگيري هم كه آنان پيشنهاد مي كرده اند به چشم مي خورد .
نخستين اختلافها ، طبيعتاً بين برداشتهايي كه به نارسايهاي زيست شناختي يا ويژگيهاي روان شناختي و يا كساني كه بر عكس به اثر عوامل اجتماعي معتقدند ، وجود دارد .همچنين در ميان هر يك از اين گرايشهاي مهم ، اختلاف بين نظريه هاي خاص نيز وجود دارد . به همين جهت است كه به عنوان نمونه ، در نظريه هاي آمريكائي ، با شناختي كه ما در فرانسه از آنها داريم