روانشناسی و علوم تربیتی
نارسایی هیجانی به دشواری در خود نظمدهی هیجانی و به عبارت دیگر، به توانایی در پردازش شناختی اطلاعات هیجانی و نظمدهی هیجانها با دشواریهایی مواجه هستند و در تمایز احساسات درونی از احساسات بدنی مشکل دارند (بشارت، 1387؛ سوارت ، کورتکاس و آلمن ، 2009). باتوجه به نقایص شناختی و عاطفی چنین فرض میشود که ناگویی خلقی (نارسایی هیجانی) میتواند با شاخصهای سلامت به طور کلی و با مشکلات جسمانی و پزشکی به طور خاص رابطه داشته باشد.
پژوهشگران دریافتهاند ناگویی خلقی با تعدادی از مشکلات جسمانی مانند مسائل مرتبط با فشار خون اساسی، بیماری التهاب مثانه ، ابعاد مربوط به درد، ناراحتی قلبی و انواع دیابت ارتباط دارد (دوبی ، پاندی و میشرا ، 2010). در برخی از پژوهشها نارسایی هیجانی را با ناتوانی در ارزیابی و ابراز هیجانها در ارتباط دانستهاند. در حمایت از این ادعا، میتوان گفت نشانههای ناکارآمدی و نارسایی در نظمدهی هیجانها در بیش از نیمی از اختلالهای محور I و در تمام اختلالهای تشخیصی محور II نسخه بازنگری شده چهارمین مجموعه تشخیص و آماری اختلالهای روانی اتفاق میافتد (حسنی، 1389). اگر چه هیجانها اساس زیستشناختی دارند، اما افراد قادرند بر هیجانها و ابراز آنها تسلط داشته باشند.
شواهد متقاعد کنندهای وجود دارد مبنی بر اینکه نارسایی هیجانی بیماران مبتلا به افسردگی اساسی همزمان با بهبودی افسردگی آنها کاهش مییابد اما با این وجود تفاوت نسبی در نمرات نارسایی هیجانی این افراد در طول زمان ثابت میماند. نتایج حاصل از یک مطالعه پیگیری پنج ساله بر روی نمرات نارسایی هیجانی در مبتلایان به افسردگی حاکی از ثبات نسبی نمرات نارسایی هیجانی بود.ثبات نسبی سازهای شخصیتی اندازهگیری شده و توانایی آن در پیشبینی تغییرات خلقی در راستای حمایت از این فرضیه است که بخش اعظم تفاوتهای بین فردی در زمینه ابعاد شخصیتی منعکس کننده تفاوتهایی است که در زمینه صفات شخصیتی وجود دارد نه منعکس کننده تفاوتهای موجود در زمینه عواطف وابسته به حالت و بطور کلی عقیده مبرا نیست که نارسایی هیجانی عامل خطرساز برای بسیاری از اختلالات روانپزشکی است، زیرا افراد مبتلا به این عارضه بسیار تحت فشار همبستههای جسمانی هیجانی هستند که به کلام در نمیآیند. این نارسایی مانع تنظیم هیجانات شده، سازگاری موفقیتآمیز را مشکل میسازد. نارسایی هیجانی واژهای یونانی است که به معنای نبود واژه برای ابراز هیجانها است (وینگر هوتیس ، نیکلیک و دنولت ، 2008).