در آغار سده نوزده، در آن دوران كه هريك از مكتبها و
جنبشهاي ادبي قلمروئي از جهان هنر و ادب را ويژه خود ساخته بود، جنبش ديگري بنام
سمبوليسم پا به پهنه هستي گذارد.
اين جنبش در حقيقت شورش و عصيان نسل جوان در برابر تمام
هستيها و پديدههاي اجتماعي و هنري و اخلاقي بود.
سمبوليسم مكتبي ادبي بود كه بدبيني و نوميدي را با وهم و
رويا، همراه با احساس و خيالي ژرف و نيز درهم آميخته بازباني آكنده از كنايه و
اشاره كه ويژه خود اين مكتب است، بيان ميداشت.
سمبوليسم تنها بر پايه «اصالت احساس» تكيه داشت و هنرمندان
اين مكتب براي احساسهاي خود به هيچ اصل ديگري گردن نمينهادند و از هيچ منطق و
واقعيت ديگري پيروي نميكردند.
سرايندگان و نويسندگان در اين مكتب هريك با زباني رمزي ويژه
خويش سخن ميگفتند زيرا كه اين گفته «مالارمه» شاعر سمبوليك سرآغاز انديشهها و
گفتار آنان بود كه ميگويد:
«نام بردن از يك چيز سه چهارم لطف شعر را تباه ميسازد،
زيرا كه جاذبهي هر شعر بستگي به خرسندي خاطر دارد كه خواننده در نتيجه درك
نكتهها و مضمونهاي شعري به كمك گمان خود به دست ميآورد. با اشاره و كنايه چيزي
را نماياندن يا احساسي را برانگيختن، زيبائي انديشه هنري را به كمال ميرساند.»