مردم مدينه
يازده سال و چند ماه از حكومت عثمان گذشت؛ مردم از شيوه زمامداري او سخت در رنج و عذاب بودند و ناراحتيهاي آنان روز به روز افزايش مييافت، كه بروز اين فشارها به شكل انقلاب مهمي رخ نمود. براي مسلمانان سخت و ناگوار بود كه ببينند مفاهيم و معيارهايي كه در زمان پيامبرشان محمد (ص) و دو خليفه اول و دوم وجود داشت و مردم آنها را لمس كرده و دوست ميداشتند به طور كلي دگرگون شده و به عقب باز گردد. مسلمانان خوگرفته بودند كه خليفه را حامي و مدافع حقوق خود بيابند. هرگاه فرمانداران و استانداران به ملت ستم كردند، داد آنها را بگيرد؛ اما ناگهان ديدند كه عثمان پردهاي بر مظاهر آن سياست عادلانه افكنده و شالوده روش و سياست سودجويي خود را ريخته است.
براي مردم سخت بود كه ببينند درباريان و اطرافيان و متنفّذان، منافع را به خود اختصاص داده و ارزاق مردم را احتكار كردهاند. مردم از اينكه حقوق عمومي ملت زير پا گذاشته ميشود و به اعتراض جمعيتها و افراد شاكي اعتنايي نميگردد، ناراحت بودند.
مسلمانان از اينكه در مقابل چشمانشان به گروهي از بزرگان صحابه همانند ابوذر و عمار و ابنمسعود اهانت و توهين ميشد، در رنج بودند.
مسلمانان نميتوانستند بپذيرند كه عدهاي ستمگر بر آنها حكومت كنند، اما افرادي كه به دادگريشان اعتماد و اعتقاد داشته و آنها را دوست ميداشتند از كار بر كنار باشند!
مسلمانان پاك سرشت، بالاتر از همه اينها، اين ناراحتي را نيز داشتند كه كارگزاران عثمان به يهود و نصاري ستم ميكردند، در صورتي كه آنان هم از نظر انساني برادر بوده و در ميان مردم با تفاهم زندگي ميكردند.[1] و از اينكه سودطلبي و خودخواهي اجتماع را بيمار كرده و در آن جامعه، آدم با شرافت كسي بود كه آنها شريف و بزرگش بشمارند در رنج بودند.