مقاله حاضر با
پرداختن به نگرش اقبال لاهوري دربارة علم جديد، دين، خدا و جهان طبيعت، نشان ميدهد
كه در نظر او علم و دين نه در تعارض و نه در تمايز و جدايي بلكه در تعامل با
يكديگرند. آن هم از آنرو كه وي معتقد است قرآن برخلاف تصور رايج عمده تكيهاش نه
بر نظرورزي و توجه به امور انتزاعي و ذهني بلكه بر تجربه و مشاهده و عمل است.
بنابراين علوم جديد ـ كه با تكيه بر خرد استقرايي شكل گرفتهاند ـ هيچ تعارضي با
روح تعاليم قرآني و اسلامي ندارند و حتي جالب توجه اينكه از تعاليم قرآن بهره بردهاند.
از جانب ديگر اقبال لاهوري، واقعيت را يك كل تصور مينمايد كه داراي سطوح و ابعاد
مختلف و متعددي است كه هر يك از علم و دين با روشهاي خاص خويش ميتوانند ابعادي
از اين واقعيت كل را معلوم و آشكار سازند. بنابراين لازمه ارائه تفسيري جامع از
واقعيت، تعامل علم و دين با يكديگر است.