مقدمه
مباحث مربوط به توسعه از جمله مباحثي است كه سالها توجه اقتصاددانان و جامعهشناسان را به خود مشغول داشته است. دانشمندان و نظريهپردازان علوم اقتصادي ـ اجتماعي با هدف حل مشكلات و مسايل كشورهاي جهان سوم يا توسعه نيافته به ارائه ديدگاهها و نظرياتي پرداختند كه از عمدهترين آنها ميتوان به نظريه رشد، نظريه ماركسيستي، نظريه وابستگي، نظريه روانشناختي توسعه، ديدگاه نوسازي، و نظريههاي ملهم از عوامل سياسي و فرهنگي و غيره ياد كرد.
مفهوم توسعه در علوم اجتماعي و اقتصادي دربردارنده معاني و مفاهيم گوناگوني است.وجود ديدگاههاي نظري گوناگون در اين تنوع تعاريف مؤثر بوده است. زيرا اولاً هر يك از اين ديدگاهها و تعاريف، با ارائه تعبيري خاص و با نگاه ازمنظري ويژه، بيانگر بخشي از واقعيت هستند و نه همه آن. ثانياً اغلب ديدگاهها ونظريات توسعه، مستقيم و يا غير مستقيم،از مقايسه جوامع جديد (توسعه يافته) و جوامع توسعه نيافته يا در حال توسعه شكل گرفتهاند.
نظريه رشد اقتصادي، با توجه به چگونگي و عوامل رشد اقتصادي در جوامع توسعه يافته، به ارائه طريق براي رشد اقتصادي كشورهاي توسعه نيافته يا در حال توسعه پرداختهاند. نظريه ماركسيستي چگونگي تحول جوامع توسعه يافته سرمايهداري از مراحل پيشين به مرحله سرمايهداري و سپس از آن مرحله به مرحله سوسياليسم و كمونيسم را مد نظر قرار داده است. و توسعه در نظريه نوسازي به مرحله انتقال از جامعه سنتي به جامعه مدرن (صنعتي) اطلاق ميشود. جامعهاي كه اين انتقال را به خوبي به انجام برساند، توسعه يافته است و جامعهاي كه در جهت اين روند انتقال باشد،