، گروه جامعه- ناصر جعفرزاده: در سایه برجهای تجاری و پاساژهای عریض و طویل فروش مبلمانهای لاکچری یافت آباد، محله هایی هم هست که مردمانش از کمترین امکانات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی برخوردار نیستند. خانههای ۳۰-۴۰ متری محصور در کوچههای کم عرض و بن بست، پناهگاه خستگیها و اضطرابهای همیشگی آدمهایی است که بیشتر آنها یا بیکارند یا کارگران غیررسمی در کارگاههای کوچک با درآمد اندک. با این حال زندگی در این شرایط، برای بسیاری از ساکنان این محلات یک آرزوست چون همیشه وضعیت بدتری هم هست.
ستاره یکی از همین افراد است. زنی تکیده با چهره ای آفتاب سوخته و سبزه گون که هنوز دهه سوم زندگی اش را به پایان نبرده اما چین و چروکهای چهره اش، سن و سالی بیشتر را نشان می دهد. اثرات سوء تغذیه روی صورت و لاغری دستهای خود و ۲ فرزندش کاملا نمایان است.
۶ اتاق ۹ متری داخل یک زمین ۲۰۰ متری همانند کاروانسراهای قدیمی محل زندگی خانواده ستاره در کنار ۵ خانوار دیگر است. اتاقها دیوار به دیوار ساخته شده اند و سقف تعدادی از آنها با ایرانیت پوشانده شده است. خانه ها تنها یک چهاردیواری هستند بدون داشتن فضایی همانند اتاق یا آشپزخانه. برخی از خانواده ها یک تیغه کوچک داخل اتاق ۹ متری درآورده اند تا حریمی خصوصی برای خود ساخته باشند. یک تلوزیون قدیمی، یک یخچال و یک اجاق گاز تنها لوازم زندگی این افراد است. گوشه ای از حیات را به سرویس بهداشتی اختصاص داده اند تا تمام ۳۵ نفر ساکن این کاروانسرا از یک سرویس بهداشتی مشترک استفاده کنند، همانند حمام که در گوشه ای دیگر قرار داده شده است. دیوارها یا کاهگلی است یا گچی رنگ و رو رفته روی خشتهای آجری را پوشانده است. در انتهای کاروانسرا آغل گوسفندان متعلق به صاحب کاروانسرا در کنار مرغدانی، زندگی مشترک انسان و دام را تکمیل نموده است. صاحبخانه ای که برای هر کدام از این اتاقها ۳ میلیون تومان پول رهن و ماهی ۳۰۰ هزار تومان اجاره میگیرد و در هنگام تهیه گزارش مشغول شستشوی اتومبیل گران قیمت خود در باغ پشت کاروانسراست.
ستاره اهل زابل است که از کودکی به همراه خانواده به گرگان مهاجرت نموده است. تنها ۱۴ سال داشته که با مردی افغان ازدواج و یکی دو سال پس از آن به تهران مهاجرت نموده است. حالا ۹ سال از آن زمان می گذرد و یک دختر و پسر بدون شناسنامه نتیجه این ازدواج است. خودش می گوید با مردی مسلمان وصلت کرده و هرگز نمی دانسته که ازدواج با مردی افغانستانی این تبعات را برای خود و فرزندانش دارد. او از زندگی با همسرش رضایت دارد اما فرزندانش که حالا به سن مدرسه رسیده اند تازه شرایط را درک می کنند. ستاره هرگز زیر بار «خارجی بودن» نرفته و حاضر نشده برای فرزندانش کارت اقامت افاغنه بگیرد و به همین دلیل دختر و پسرش امکان تحصیل در مدارس دولتی را ندارند. مهدی فرزند بزرگ ستاره ۱۰ ساله است و اگر در مدرسه تحصیل می کرد باید امسال به کلاس پنجم می رفت اما او و خواهر کوچکترش تاکنون روی مدرسه را ندیده اند و خواندن و نوشتن را در سرای محله و زیر نظر یک گروه از جوانان در قالب سازمانی مردم نهاد می آموزند. کلاسهایی که به صورت پراکنده در ساعاتی محدود در طول هفته برگزار می گردد اما در ازای سوادآموزی هیچ مدرکی به دانش اموزان ارائه نمی گردد.
می گوید تا پیش از رسیدن به سن مدرسه فرزندانش هیچ درکی از افغان بودن نداشتند اما رسیدن به سن مدرسه همه چیز را عوض کرد. همبازیهای مهدی و افسانه به مدارس دولتی رفتند اما آنها در خانه ماندند چون او از قانون بی اطلاع بود و بعد از آگاهی نیز حاضر به پذیرش آن نشد.
همسر ستاره در کارخانه بازیافت زباله کارگر است و ماهی ۸۰۰ هزار تومان درآمد دارد. از این میزان ۳۰۰ هزار تومان در چاه اجاره خانه می ریزد و مابقی هم هزینه زندگی زن و ۲ فرزند. مرد خانواده و فرزندانش از دریافت یارانه محرومند اما زن در کنار دریافت یارانه ۴۵ هزار تومانی در باغ صاحبخانه هم کار می نماید تا کمک خرجی برای همسرش باشد. با این حال ستاره می گوید اعتراضی به گرسنگی و بی سرپناهی ندارد و تنها خواسته اش گرفتن شناسنامه برای فرزندانش است.
اعظم یکی دیگر از زنان ساکن در کاروانسرا است. او همانند ستاره از استان گلستان به تهران آمده اما به دلیل هزینه های بالای زندگی در پایتخت، ۳ فرزندش را در گرگان جا گذاشته و به همراه همسرش در تهران کار می نماید. همسرش در کارگاه فنرسازی مشغول است و خودش در زمینهای مجاور کشاورزی می نماید. تمام فضای ۹ متری خانه اش پر است از نسخه های پزشکان مختلف و تجویزهای سونوگرافی کلیه و مثانه و تست پوکی استخوان که هیچکدام به نتیجه نرسیده است زیرا هزینه انجام آزمایشات از توانش خارج است. یخچال رنگ و رو رفته خانه اعظم خالی است و می گوید تمام ماه رمضان را با نان خشک و سیب زمینی روزه گرفته است و کیسه نان خشک را که روی میخ دیوار آویزان است را شاهد حرفهایش قرار می دهد. از دستمزد ماهی ۷۰۰ هزار تومانی خود و همسرش ۴۵۰ هزار تومان صرف اجاره خانه و پول شارژ آب و برق و گاز می گردد و مابقی خرج دوا و دکتر. شست و شوی ظرف و ظروف در سرمای زمستان وسط حیات کاروانسرا رمق را از دست و پای اعظم گرفته است.
رقیه ساکن یکی دیگر از این آلونکهاست. اتاقی که رقیه و خانواده اش در آن زندگی می کنند چسبیده است به مرغدانی و طویله گوسفندان. همسرش بیماری کبدی دارد و توان کار را از دست داده است. می گوید مدتی پیش از انجمن خیریه به آنها سر زده اند و قرار شده سبد تغذیه به آنها تعلق گیرد اما تاکنون اقدامی انجام نشده است. همه زندگی اش در یک تلوزیون ۱۴ اینچی خلاصه شده است و عدالت را در سریالهای تلوزیونی می جوید. اجاره خانه اش چند ماهی است عقب افتاده و مالک از او خواسته هرچه سریعتر یا اجاره را بپردازد یا اتاق را تخلیه کند.
در زمین مجاور که خودشان به آن «گاراژ» می گویند شرایط از این هم بدتر است. در این گاراژ هم ۷ اتاق کوچک و بزرگ تودر تو، مسکن ۷ خانوار است. سمیه در بزرگترین اتاق زندگی میکند. با داشتن ۶۵ سال سن صبح تا شب در خیابان و زمینهای متروکه اطراف ضایعات جمع میکند تا با فروش به مرکز بازیافت ۲-۳ هزار تومانی دریافت کند. مبتلا به سرطان است و نیازمند انجام عمل جراحی فوری اما هزینه درمان را ندارد. همسرش به دلیل اعتیاد به مواد مخدر در کمپ ترک اعتیاد سر می نماید و پسر جوانش به سربازی رفته است. پیش از اقامت در تهران در ساوه تحت پوشش کمیته امداد قرار داشته اما بعد از مهاجرت به پایتخت از پوشش کمیته خارج شده است. در حال حاضر تنها منبع درآمدش یارانه خود، همسر و فرزندش است که در کنار ضایعات جمع کنی ماهی ۲۰۰ هزار تومانی درآمد برایش ایجاد می نماید. دخترش که در اتاق کناری زندگی می نماید با نگهداری از سالمندان در منزل روزی می گذراند و ۲ پسرش در طول روزهای بلند تابستان توی زمینهای اطراف یا پشت بامهای به هم پیوسته اتاقها اوقات خود را میگذرانند.
یکی از اتاقهای این گاراژ را به کارگاه تولید ذغال تبدیل کرده اند و تعدادی کارگر در دمای بالای ۴۰ درجه تابستان چوبهای خشک را توی کوره می ریزند تا ذغالهای تولید بسته بندی شود و به قهوه خانه ها و سوپرمارکتها منتقل شود. در بخشی از گاراژ زمینی کنده شده و با ایجاد سقفی ایرانیتی روی آن اتاقی ساخته شده تا مرد و زنی در پناه این سقف مواد مخدر خود را مصرف کنند. بوی مواد از لای درب پارچه ای بیرون می زند. به گفته همسایه ها زن و شوهر ساکن این آلونک هر ۲ معتادند و کمتر از اتاقشان خارج می شوند.
ساکنان به ویژه کودکان در هر ۲ گاراژ که مجاور هم قرار داده شده اند، بیشترشان دچار سوء تغذیه یا مشکلات پوستی هستند که علت آن را می توان در نبود تغذیه مناسب و همچنین جاری شدن فاضلاب خروجی از آلونکها در وسط محوطه جستجو کرد. این فاضلاب با طی چندمین متر از جلوی در اتاقکها، درست همانجا که کودکان مشغول بازی هستند وارد چاه می گردد و در طول مسیر خود انواع بیماریها را به ساکنان این دو گاراژ منتقل می نماید.
کودکان گاراژ همانند دیگر شهروندان در همین هوا نفس می کشند، اما کوچکترین ارتباط عینی و ذهنی میان آنها و زندگی در پایتخت وجود ندارد. آنها به سینما و فرهنگسرا نمی روند، نه موزه ای را می شناسند و نه سهمی از بوستانها و تفرجگاههای آنچنانی تهران دارند. دنیای ذهنی آنها در خاک و فاضلاب و دیوارهای سیاه و سقفهای کوتاه خلاصه شده است و نام میدان تجریش و نیاوران را فقط از مجریان تلوزیونی و دیالوگهای سریالی می شنوند. آلونکهای ابراهیم آباد را از نظر تقسیمات شهری نمیتوان حاشیه شهر دانست چون در قلب یکی از قطبهای اقتصادی تهران و در مناطق ۲۲ گانه شهری جای گرفته اما واقعیت این است که «گاراژ» در «حاشیه» زندگی آدمها و ذهن مسئولان قرار داده شده است.