هابز در تحليلي روانشناسانه از انسان معتقد است كه حركتهايي كوچك درون انسان وجود دارند كه پيش از حركتهاي ارادي انسان مانند سخن گفتن راه رفتن و ديگر حركتهاي ارادي مشابه وجود دارند، اين مقدمات محدود و اولية حركت در درون بدن آدمي، قبل از آنكه در عمل راه رفتن، سخن گفتن، زدن و ديگر اعمال مشهود آشكار شوند، عموماً كوشش خوانده ميشوند.»<!--[if !supportFootnotes]-->[1]<!--[endif]--> اگر اين كوشش معطوف به چيزي است كه محرك آن ميباشد خواهش يا ميل خوانده ميشود و وقتي در جهت گريز از چيزي باشد بيزاري هابز در ادامه شرح ميدهد كه عشق و نفرت ناشي از همين ميلي يا بيزاري مي باشد همچنين اميد و بيم نيز اسامي ديگر مي باشد كه ميل و بيزاري به آنها معنا ميبخشد. بر اساس همين نظر، هابز خوب و بد را نيز بر مبناي ميلي تعريف ميكند. اگر انسان چيزي را خوب ميداند به معني آنست كه به آن ميلي دارد و در صورتي كه آن را بد نيامد، به اين معناست كه بدان ميلي زاده، يا به عبارت ديگر از آن بيزار است. با اين وصف ميتوان گفت هابز مدعي است كه ارزشهايي مثل خوب و بد ذهني و نسبي مي باشند و ديگر نميتوان گفت صفت خوبي كه ما به چيزي نسبت ميدهيم در ذات آن چيز است. «بنابراين، اختلاف نظر درباره ارزشها، همان اختلاف نظر درباره سليقههاست. [و] البته ميتوان انتظار داشت كه مردم درباره اينكه برخي چيزها به نظرشان خوب و برخي چيزها بر آيد با هم اختلاف عقيده داشته باشند.»<!--[if !supportFootnotes]-->[2]<!--[endif]--> اين اختلاف تا حدي است كه چيزي كه براي فردي كاملاً خوب به نظر ميرسد توسط ديگري به تعريف شود.
<!--[if !supportFootnotes]-->
<!--[endif]-->
<!--[if !supportFootnotes]-->[1]<!--[endif]--> - (لوياتان، فصل 6، ص104)