به يك معنا، پرسش از فلسفه و هدف حيات به هيچ وجه تازگي ندارد و از دورانهاي قديم در هر جامعه اي افراد فراواني با اشكال گوناگون از موضوع مذبور پيجويي كرده اند و با عقايد و اعمالي كه از آن دوران به يادگار مانده است، پاسخ قانع كننده اي درباره آن موضوع فراهم آورده اند.
به طور كلي مي توان گفت در گذرگاه تاريخ، هر فرد هوشياري كه در پهنه تلاقي خطوط ماده و حيات براي كمترين لحظات توانسته است «من» خود را از غوطه ور شدن در شادي و اندوه و كششهاي ضروري حيات بالاتر بكشد و حيات را براي خود بر نهد، فوراً سوال از هدف و فلسفه زندگي براي او مطرح شده است.
بنا به ملاحظات فوق سوال از فلسفه و هدف حيات از نظر تاريخي مساوي با تاريخ هوشياري آدميان است.
پاسخهايي كه در دورانهاي قديم، به سوال از هدف زندگي گفته مي شد، متين و با شكوه بازگو مي گشت، زيرا جهان هستي براي آنها عظمت و شكوه و جلالي داشت كه آنان را واداربه احتياط در بحث مي نمود. در صورتي كه در دورانهاي اخير به علت باز شدن برخي از رموز طبيعت و پيشرفتهاي چشمگير، به غلط چنين گمان رفته است كه هستي داراي آن ابهت و عظمت نيست و لذا سوال مزبور با اينكه جدي است، سبكتر و بي اهميت تر مطرح مي گردد و متقابلاً پاسخهايي نيز كه به آن داده مي شود، عاميانه تر است.