« مفهوم هوش » (1)
در طول دهه هاي گذشته تغيير بسياري كرده است و برطبق ديدگاههاي غالب و ارزشهاي رايج روز در هر دوره ، تعيين شده است و ابزاري كه براي اندازه گيري آن بكار رفته مي رود همچنان در حال تغيير خواهد بود . هوش جنبه اي ازجنبه هاي گوناگون تفاوتهاي فردي است كه هنوز درچارچوب كامل قرار نگرفته است ، از جملههاي ويژگيهاي فردي فرآيندهاي ذهني هستند كه مشاهده مستقيم اين تفاوت در آنها بسيار دشوار و گاهي غير ممكن است و لذا ما فقط از روي اعمال كه اشخاص انجام مي دهند ، قادر هستيم كه به نيروهاي ذهني آنها پي ببريم ، مثلاً : كودكي كه مسائل را زودتر ياد مي گيرد كودك با هوش ناميده مي شود ، ولي كودك كه نمي تواند به آن سرعت فرا گيرد وقتي مهارتهاي ساده را هم به زحمت مي آموزد ، از لحاظ توانائيهاي ذهني داراي هوش ضعيف است بدين معني كه هر دو كودك استعداد ذهني دارند ولي اين استعداد در اوّلي بيشتر از دوّمي است[1] . ( اسدي ، 74 )
هوش بر خلاف تصور عامه يك جوهر يا ملكه نيست بلكه متضمن اعمال واكنشهاي ذهني پيچيده اي است كه در رفتار فرد ظاهر مي شود . از همين روست كه از هوش به خودي خود نمي توان تعريف جامعي ارائه دارد و سعي در تعريف ارائه هر تعريف مجددي از هوش ، نتيجه اش نامفهوم يا حداقل نارسا بودن تعريف است . لذا بسياري از روان شناسان ، روش غير مستقيم پيش گرفته و مثلاً از توضيح تفاوت ميان هوش و عادت ، هوش وغريزه ، هوش و استعداد براي نشان دادن و جوه افتراقي آنها ، استفاده كرد ، و به تعريف معنا.ي آن نزديك مي شود و آن گاه اين تعاريف كامل نشده را در هم ادغام كرده و با شناخت مجموعة ، اين فعاليت ، به تصور كلي و مفهوم هوش نامحدودي نزديك مي شوند . شناختي كه تنها از طريق تظاهراتش در رفتار ميسر مي شود .(اسدي ، 74 )