هدف روانشناسي كمال، درمان دچار شدگان به روش نژندي و روان پريشي نيست. بلكه بيداري و رهايي استعداد هاي عظيم انسان براي از قوه به فعل رساندن و تحقق بخشيدن به تواناييهاي خويشتن و يافتن معناي ژرفتري در زندگي است.
افراد در سنين مختلف در مراحل گوناگون زندگي، به جنبش استعداد بشري مشتاقانه روي مي آورند. با افزايش توجه مردم به فعليت و تحقق و گسترش خود به منظور دست يافتن به سطوح عالي هوشياري، انواع درمان هاي گروهي محبوبيت بيشتري يافته است. عاملان و پيروان جنبش استعداد بشري با شور و شوقي كه بي صبرانه به كشف سرشت درون خويش مي پردازند، و ظاهراً چند شواهد موجود ناقص است به حس هويت و استقلال، توقيفي دست مي يابند. كه برداشتهاي سنتي و قديمي تر روانشناسي از ايجاد (حتق پذيرش) آن ناتوان بوده است.
در اين تحقيق از الگوي شخصيت سالم: الگوهاي گوردون آلپورت[1]، كارل راجرز[2]، ريش فروم[3]، آبراهام مزلو[4] گفتگو خواهد شد.
هرچند همهي اين نظريه دانان رسماً به جنبش استعداد بشري تعلق ندارند، اما همگي به يك مسئله توجه كرده اند: ماهيت شخصيت سالم چيست؟