زبان جزو نخستین وسایل ارتباطی میان انسان ها بوده است. قبل از پیدایش جوامع بشری، انسان ها به اشکال گوناگون معنا را به یکدیگر انتقال می دادند، تصاویرحک شده بر دیوار غارها، استفاده از آتش برای فرستادن پیام خطر،تقلید صدای حیوانات و... قبل از ارتباط کلامی برای انتقال معنا به کار گرفته شدند.
زبان جزو نخستین وسایل ارتباطی میان انسان ها بوده است. قبل از پیدایش جوامع بشری، انسان ها به اشکال گوناگون معنا را به یکدیگر انتقال می دادند، تصاویرحک شده بر دیوار غارها، استفاده از آتش برای فرستادن پیام خطر،تقلید صدای حیوانات و... قبل از ارتباط کلامی برای انتقال معنا به کار گرفته شدند.
سپس ارتباطی قراردادی میان صدا و معنا از کلمات بکار رفت و همه چیز نام گذاری شد. بعد ها که زبان حالت قانونمندی یافت؛ هر قبیله بسته به ساختار فرهنگی اجتماعی خود آن را به گونه ای به کار گرفت که توانستند هدف غائی<ارتباط> را حفظ کنند.
تنوع و گوناگونی زبان امتیاز ویژه ای را برای هرقوم دارد و از این رو هر زبان دارای نکات ظریف، کنایه ها و اشاراتی است که نمی توان آن را نادیده انگاشت و با هیچ ترجمه سلیسی نمی توان لذت فهم کلمات آن را به دیگر زبان ها رساند، مگر آنکه آن زبان را فراگرفت.
اما بنا بر بعضی ملاحظات سیاسی یا تهاجم نظامی ارزشهای فرهنگی بعضی ملل، از جمله زبان تحت نفوذ عوامل خارجی قرار گرفتند. شاید یکی از مهمترین دلایل به کار گرفتن آسان تر انگلیسی، فرانسه یا اسپانیایی حضور استعماری بلند مدت دولتمردان سابق کشورهای فوق در دیگر کشورها باشد.چین با بیش از یک میلیارد و دویست میلیون نفر، هند با جمعیت یک میلیارد نفر و روسیه با صد و پنجاه میلیون نفر چنین نفوذی را از زبان خود در دیگر کشورها ندارند.
البته تک زبانی جهانی امر بسیار نکوهیده ای است و نباید از تقویت زبان شیرین خودمان <فارسی> غافل شویم، اما از یاد نبریم که اگر به یادگیری زبان انگلیسی اهمیت ندهیم مشکلات جدی را خواسته یا نا خواسته فرارو خواهیم داشت! چرا که جهان رو به توسعه در هر ثانیه در حال تولید علم و فن آوری است و غالب این پژوهشهای علمی به زبان انگلیسی در مجامع بین المللی ارائه می شود و یا در اینترنت به نمایش در می آید. از طرفی نیروی انسانی از مهمترین سرمایه های ملی هر کشور است،سیستم آموزشی ما چند درصد از سهم جهانی تولید فن آوری رابا تربیت شاگردان کارآمد امروز و آینده سازان فردا کسب خواهد کرد؟ در جهان امروز که عصر ارتباطات است و به عبارتی اینترنت، کره خاکی را به شکل دهکده ای در آورده، سهم ما در زبان آموزی چه اندازه است؟
در سال ۲۰۰۴ گزارشی از مرکز زبانی میشل توماس انگلستان صورت گرفت که به موجب آن دستمزد یک کارگر متوسط بواسطه دانستن زبان دوم تا ۳۰۰۰ پوند در سال افزایش می یابد... مطالعات نشان می دهد که شخص دو یا چند زبانه می تواند به خاطر دانش زبان خارجی و استفاده از آن در راه های موفقیت، بهتر از مهندس یا برنامه نویس رایانه پول در آورد.
حال بنا بر هر دلیل به وضعیت زبان آموزی در مدارس کشورمان نگاهی داشته باشیم.توجه داشته باشید که از مقطع راهنمایی تا دبیرستان و پیش دانشگاهی دانش آموزان بطور متوسط ۲، ۳ یا ۴ساعت زبان انگلیسی در هفته می آموزند، و این در حالی است که پس از پایان دوره تحصیلی متوسطه از بر آوردن کمترین نیاز خود عاجزند!!
بعنوان مثال اگر به کشورهای خارجی سفر کنند یا جهانگرد خارجی را در شهر خود ببینند توانایی ارتباط با او را ندارند! جملاتی ساده را نمی توانند درک کنند یا متن انگلیسی را بخوانند و بدان پاسخ دهند! و نقاط ضعف از این دست فراوان است. مشکل از کجاست؟ می دانید که ازعوامل مؤثر تدریس در هر وضعیت آموزشی معلم، روش آموزش و شاگرد است .
هنوز شاگردان از زبان آموزی در کلاس فقط گرامر نویسی می دانند!چرا که اغلب کلاس ها بواسطه نبود
امکانات سمعی و بصری با شیوه GTM هدایت می شود.کتابهای درسی برایشان جذاب نیست و انگیزه لازم برای خواندن زبان ندارند! ولب به شکوه و گلایه می گشایند چرا زبان می خوانیم؟ نمی شد زبان نداشتیم؟ کتابها را بسیار سخت و گاهی دشمن خود می پندارند.
راستی صحبت از کتاب های انگلیسی شد، آیا کتا بهای مدارس منا بع مناسبی برای آموزش زبان هستند؟
کتاب های انگلیسی از لحاظ محتوا و ظاهر (طراحی، تصاویررنگی) باید به روز شوند. آیا تصاویر کتاب های سال اول و دوم متوسطه مناسب سن دانش آموزان است؟ از لحاظ محتوا نیز این کتاب ها در سطح کلان (ملی) نمی تواند پاسخگوی نیاز واقعی فراگیران در برقراری ارتباط با انگلیسی زبانان باشد.
بعنوان مثال در امتحانات داخلی و حتی نهایی (سال سوم متوسطه) مهارت شنیدن در بخش مکالمه کتاب درسی( ( LANGUAGE FUNCTION، در شکل سؤالات جور کردنی( ( Match آزمون کتبی گرفته می شود؟ در حالی که شیوه صحیح آن است که فراگیران توسط دبیر یا با پخش نوار کاست، متنی را گوش دهند و سپس به سوالات آن پاسخ دهند!.
آیا برای دانش آموزان پیش دانشگاهی مشکل نیست که با سه سال زبان آموزی با سبکی متفاوت در مقطع متوسطه ناگهان به کتاب( ( Reading based بپردازند؟ آن هم در یک قدمی کنکور! چرا تحول در مواد درسی زبان انگلیسی در آخرین و حساس ترین مرحله صورت گرفته است؟آیا بهتر نبود تغییر در تالیف کتاب های انگلیسی از پایه اول متوسطه آغاز می شد؟
در طول سالهای تحصیلی فراگیران برای تقویت مهارت listening چند ساعت نوارآموزشی گوش می کنند؟ یا چند ساعت فیلم های آموزشی انگلیسی می بینند؟ آیا با کلاسهایی که هیچ گونه شعر، تمرینهای مناسب، بازی یادگیری زبان برای کاستن اضطراب، تحقیق و... ندارند می توان به دانش افزایی فراگیران امید داشت؟
امروزه که عصر ارتباطات است شاید این سوالات بسیار پیش پا افتاده به نظر برسد ولی بیاییم واقع گرا باشیم، دانش آموزان ما از شنیدن تلفظ کلمات زبان با امکانات سمعی در کلاسها محرومند؛ حال این محرومیت دلایل مختلفی دارد، از جمله: نبود امکانات، بی حوصلگی بعضی دبیران برای پخش نوار آموزشی در کلاس و همچنین زمان کم تدریس!
واقعاً در کشورمان استاد، مدرس و پژوهشگر دلسوز نیست که هنوز یادگیری زبان انگلیسی به معضلی لاینحل تبدیل شده است؟ چرا تشتت آراء در این حیطه فراوان است؟ چرا پاسخ مناسبی نیا فته ایم؟چه کسی باید این خلا را پر کند؟مگر مدعی نیستیم که جوانان با استعدادی داریم! پس ما راچه شده؟ به کشوری مثل ترکمنستان نگاه کنیم که درآنجا نه یک زبان بلکه چند زبان زنده دنیا (فارسی، عربی، روسی، و انگلیسی) از مقطع ابتدایی آموزش داده می شود! ما چه تفاوتی با دیگران داریم؟
آموزش زبان خارجی در مالزی از سال های اول ابتدایی، در مدارس مصر از ۹ سالگی، در ونزوئلا اموزش زبان اسپانیایی در مدرسه است، همچنین دو زبان انگلیسی و فرانسه ازپیش دبستانی (۶ سالگی) آغاز می شود.
در نروژ، ایتالیا و مالت از ۶ سالگی، در مدارس بلژیک فرانسوی در ۱۰سالگی وانگلیسی ۱۲ سالگی اجباری است و یادگیری اسپانیایی یا آلمانی در۱۵ سالگی ادامه می یابد.
دبیران متوسطه بخشی از ضعف شاگردان در درس زبان انگلیسی را ناشی از بنیه علمی ضعیف از مقطع راهنمایی می بینند.همین شاگردان با پیشرفت نه چندان مقطع متوسطه را به هر شکل به پایان می رسانند و به دانشگاه راه می یابند! و در ابتدای تحصیلات عالی از درس زبان پیش نیاز می خورند؟ چرا؟
آیا ضعف بنیه علمی نشان می دهد آموزش و پرورش با تمام مشکلاتی که با آن مواجه است در آموزش زبان انگلیسی منفعل بوده است؟... متأسفانه عدم توانایی کاربرد زبان ادامه می یابد تا آنجا که دانشجویان برای تحصیلات تکمیلی و حتی دکترا (که نیاز به امتیاز قابل قبولی در آزمون تافل تخصصی دارند) با آن دست به گریبان می شوند!؟
چند درصد از دبیران ما کار با رایانه و ارتبا ط با INTERNET را می دانند؟ ساعات ضمن خدمت همکاران به چه شکل می گذرد؟ آیا این کلاسها توان علمی آنان را با تجربه کاریشان پیوند می زند؟یا ساعاتی از عمر گرانبهایشان را با اعطای گواهینامه ضمن خدمت مبادله می کنند؟چرا هنوز به این مسائل سطحی نگاه می کنیم؟
انسان موجود پیچیده ای است که آشنایی با روحیات او نیاز به روانشناسی دارد. چند درصد از دبیران توانسته اند بی انگیزگی فراگیران را با همین شرایط فعلی بناچار برطرف کنند؟ از اینکه بارها مشاهده کرده ایم فرزندان ما در کلاس با داشتن نیروی جوانی و تحرک، در کلاس زبان به نیروی منفعلی تبدیل شده اند چه کاری صورت دادیم؟ در نظر بگیرید اگر تعدادی دانش آموز در شهرهای بزرگ در کلاسهای خصوصی یا موسسات زبان در یادگیری انگلیسی موفقیت نسبی داشته اند برای دیگر دانش آموزان کشور این چنین نبوده است!
همه دانش آموزان چنان تمکن مالی ندارند تا از کلاسهای مکالمه زبان بهره برند.
معتقدیم که دانش آموزان باید برای زندگی بهتر زبان دوم را بیاموزند، اگر چنین راهکارهایی معرفی و تا حد امکان اجرایی شوند نتا یج بهتری حاصل خواهد شد:
۱) معلم: معلم زبان باید مهارت هایی در تربیت مطلوب بدست آورد:
الف) تسلط عالی به زبانی که یاد می دهد.
ب) آشنایی خوب با زبانشناسی زبانی که تدریس می کند.
ج) آشنایی گسترده با ادبیات کشور بیگانه
د) آشنایی مقدماتی از روانشناسی تربیتی و مسائل نظری و عملی تدریس
۲) تدریس زبان انگلیسی از مقطع ابتدایی: همانند دیگر کشورها که زبان آموزی را از مقطع ابتدایی با برنامه و اجرای صحیح آغاز می کنند، ما نیز می توانیم چنین طرح مفیدی را عملی کنیم. دولت هر سال هزینه های گزاف برای افت تحصیلی فراگیران و از جمله در درس زبان انگلیسی می پردازد، یعنی، با میانگین هزار ساعت تدریس در مقطع های راهنمایی و متوسطه (بدون احتساب هزینه های خانواده ها جهت کلاس های تقویتی و خصوصی) نتیجه قابل قبولی نمی گیرد.
اگر آموزش زبان از مقطع ابتدایی آغاز شود وضعیت بحرانی فعلی حتماً بهبود خواهد یافت.
۳) فعال کردن گروههای آموزشی دبیران: تشکیل جلسه تخصصی هر ماه یکبار برای رفع مشکلات تحصیلی، استاندارد سازی آزمون های ترم اول و دوم با طرح سؤالات هماهنگ، تشکیل کلاسهای ضمن خدمت با رویکردی نوین به طوری که یک ششم ساعات تدریس موظف هفتگی به این کلاس اختصاص یابد، یعنی به دانش افزایی و تثبیت یافته های کنونی آنها، حتی اگر به بررسی مقاله ای علمی باشد می تواند به ارتقاء کیفی آموزش کمک کند. باید محیطی فراهم شود تا همکاران با یکدیگر در مورد تدریس کلاسی به تبادل تجربیات و اطلاعات بپردازند و از حضور فعال صاحب نظران، مؤلفان و استدان دانشگاه در جمع دبیران زبان انگلیسی در گروه های آموزشی استفاده شود.
۴) احترام به نظرات دبیران بعنوان افرادی که درگیر مستقیم با فراگیران هستند:
کتاب های علمی و کمک آموزشی در حیطه آموزش زبان نگارش شده اما تجربه عملی تدریس کلاسی به مراتب مؤثر تر از مطالعه تئوریها و روشها است. پس در تالیف کتاب های زبان انگلیسی متوسطه در ایران باید ازتجربیات دبیران بهره برد. از جمله آنها بررسی دلایل افت تحصیلی پایه اول متوسطه است، ضعف در درس انگلیسی سالانه منجر به تجدیدی عده زیادی از دانش آموزان و درنهایت به افت تحصیلی آنان ختم می شود؟ آیا تاکنون نظرات دبیران دلسوز را در این مورد خواسته ایم؟ و برای رفع این مشکل در عمل کاری را صورت داده ایم؟
۵) تخصیص امکانات و بودجه: متأسفانه بیشتر مدارس ما امکانات کافی از جمله آزمایشگاه زبان ،رایانه و دستگاه وی سی دی برای تقویت مهارتهای LISTENING SPEAKING ندارند. کتاب های فعلی بیشتر بر دو مهارت خواندن و نوشتن تاکید دارند در حالی که دو مهارت دیگر در عمل نقشی در رفع نیاز فراگیران ندارند.
۶) تأکید همه جانبه در همه مدارس کشور بر آموزش استفاده از فرهنگ لغت یک زبانه Monolingual Dictionary از سال اول دبیرستان بعنوان مرجع لازم، موثق و بهترین خود آموز برای برطرف کردن مشکلات لغوی است.
باید همه دبیران در سال اول دبیرستان علائم آوایی( ( phonetic symbols )را بر اساس قرارداد انجمن بین المللی آوانگاری(( IPA )حتماً تدریس کنند تا فراگیران حتی در منزل بتوانند به آسانی لغتی را همراه با تمام مشخصات بشناسند.
۷) افزایش ساعت تدریس زبان
ساعت های تدریس زبان اندک است و در بعضی دروس از جمله زبان متوسطه ۳ (با توجه به اهمیت کتاب برای گرفتن دیپلم و آمادگی برای ورود به دانشگاه) قابل قبول نیست! یعنی دبیر نمی تواند با ساعت کم تدریس هفتگی که گاهی با تعطیلات نیز همراه می شود، تقویم سالانه درسی را بدون تعجیل اجرایی کند.
۸) برگزاری جشنواره کتاب سال برای آنکه از کتاب های آموزشی نو از سوی دبیران و استادان دانشگاه و دیگر مولفان مجرب بهره مند شویم، باید آنان را به این عرصه مهم دعوت کنیم و از آنان یاری بطلبیم تا شاید با بهره مندی از تجربه علمی و عملی آنان در تالیف کتاب های درسی تحولی درخور شأن آموزش و پرورش و بویژه آموزش زبان گام برداریم.
نقش فرهنگ و آمیزش با زبان انگلیسی
جوامع بشري از ابتدا تاکنون براي برقراري ارتباط با يکديگر از ابزارهاي متعددي استفاده مي کرده اند که در اين ميان زبان تنها وسيله اي است که مي توان از طريق آن پيچيده ترين مفاهيم را به شکلي ساده و کامل انتقال داد، اما نکته اي که در اينجا به ذهن خطور مي کند اين است که مردم سراسر اين کره خاکي با زبان هاي مختلفي با هم صحبت مي کنند و اين موضوع خود برقراري ارتباط ميان جوامع مختلف را مشکل مي سازد. پس بايد زباني مشترک در سراسر دنيا وجود داشته باشد تا مردم براي برقراري ارتباط با يکديگر از آن استفاده کنند. به دليل تاثير بالاي نظامي، اقتصادي، علمي، سياسي و فرهنگي بريتانيا بر جهان پس از سده هجدهم و تاثير ايالات متحده آمريکا از سده بيستم ميلادي به اين سو، اين زبان در سطح جهان گسترش يافته و به عنوان زبان دوم، زبان بین المللی در بسياري نقاط جهان کاربرد پيدا کردهاست و امروزه در فعاليت هاي مختلف جهانی به عنوان ابزار اصلي انتقال مفاهيم به کارگرفته مي شود. از اين رو اهميت يادگيري زبان انگليسي در جهان کنوني بر هيچ کس پوشيده نيست و روز به روز نيز با گسترش ارتباطات بين جوامع مختلف بر اهميت آن افزوده مي شود(37).
زبان انگليسي به عنوان زبان مادري در کشورهاي انگلستان، آمريکا، کانادا، استراليا، ايرلند، نيوزلند، آفريقاي جنوبي، غنا و بسياري کشورهاي ديگر کاربرد دارد. امروزه از نظر تعداد، افرادي که از زبان انگلیسی بعنوان گویش اصلی استفاده مي کنند، پس از چيني و اسپانيايي، سومين زبان جهان هستند. تعداد کساني که زبان مادريشان انگليسي است امروزه ۳۸۰ ميليون نفر است(37).
امروزه يادگيري زبان انگليسي يک ضرورت انکار ناپذير است چراکه زبان انگليسي، زبان علم است و آموزش رشتههاي مختلف در سطوح عالي و توليد علم به زبان انگليسي صورت مي گيرد. با افزايش روند جهاني سازي ارتباطات بين المللي، برنامههاي راديوئي و تلويزيوني، تجارت جهاني و آموزش علوم جديد همگي به زبان انگليسي صورت ميگيرند و عدم آشنايي با اين زبان برابر با عدم زندگي در دنياي مدرن امروزي است.
اما در اين ميان نظرات بسياري در مورد آموزش و يادگيري زبان انگليسي وجود دارد برخي اعتقاد دارند آموزش حتماً بايد همراه با يادگيري فرهنگ کشور مورد نظر صورت گيرد و برخي براین باورند که آموزش زبان انگلیسی باید بدون اعتنا به فرهنگ کشور مورد نظربوده و به بُعد امپرياليستي زبان انگليسي تاکيد مي کنند. به همین جهت با توجه به اهمیت یادگیری زبان انگلیسی، این مقاله سعی دارد که به نحوه آموزش این زبان از دیدگاههای مختلف اشاره کرده و مزایا و معایب آموزش زبان انگلیسی و اهمیت ان را در کشورهای غیرانگلیسی زبان و مسلمان مورد بحث قرار دهد.
نقش فرهنگ در آموزش زبان انگليسي
در نمونه های متعارف آموزش زبان انگليسي غالباً گفته مي شود که آموزش انگليسي را نمي توان از آموزش فرهنگ گويش کنان بومي آن زبان جدا کرد. بر همين اساس بسياري از معلمين زبان بر وجود رابطه مهم بين زبان و فرهنگ سخنوران بومي و بر لزوم ادغام آن فرهنگ در آموزش زبان تاکيد دارند. کراوفورد - لانگ (1984) قاطعانه بيان مي کند که مطالعه زبان بدون مطالعه فرهنگ سخنوران بومي آن زبان کار عبثي است(11).
به نظر نوستراد زبان وابسته به فرهنگ است و بدون توجه به روابط اجتماعي و فرهنگی یک جامعه که زبان بخشي از آن است ، درک مفاهيم زبان امکانپذير نيست(24) . رابرت لادو در کتاب آموزش زبان معتقد است که زبان پاره اي از فرهنگ مردم و مهمترين وسيله براي ايجاد ارتباط ميان افراد اجتماع است و از اينرو زبان نه تنها بخشي از فرهنگ است ، بلکه اگر فرهنگ را شبکه اي در نظر بگيريم ، زبان پايه اساسي آنست به گونه اي که بخشهاي ديگر شبکه با کمک آن توصيف مي شود(22) .
الي هينکل (2005) نيز معتقد است که زبانشناسان کاربردي و معلمان انگليسي متوجه اند که زبان دوم و خارجي را بندرت می توان بدون آگاهي از فرهنگ جامعه اي که به آن زبان تکلم مي کنند، آموخت و تدريس کرد(18).
ساپير همچنين در توجيه نظريه مربوط به رابطه فرهنگ و زبان خود مي گويد که لازمه درک يک شعر ساده صرفا دانستن معني واژه هاي آن نيست، بلکه بايد با پديده هاي زندگي اجتماعي مردمي که مفاهيم واژه ها از آنها نشات گرفته اند آشنا بود. به سخن ديگر بدون آگاهي از الگوهاي زندگي اجتماعي يک جامعه زباني، نمي توان به ارزشهاي واقعي و مفاهيم واژه ها پي برد. و بالاخره بروکسي معتقد است که زبان عنصر اساسي فرهنگ مردم است(27).
اسکات (1965) بيان مي کند که متخصصان امر آموزش زبان انگليسي به عنوان زبان خارجي بر اين عقيده هستند که يادگيري زبان تنها با يادگيري صورت زباني (آواها، کلمات، واژه آرايي آواها و کلمات) نيست و مطالعه چگونگي اداي جملات تنها عنصر لازم جهت ارتباط زباني موثر و کامل نيست، به عبارت ديگر، يادگيري فرهتگ افرادي که به آن زبان صحبت مي کنند براي يادگيري زبان آنها ضروري است(28).
نلسون بروکس معتقد است که آموزش نکات فرهنگي بيش از آنچه که تاکنون تصور مي رفته اهميت دارد، بويژه اگر هدف از آموزش زبان يادگيري نحوه ارتباط با سخن گويان آن باشد .به عقيده وي، زبان آموز در کلاس درس، براي اولين بار با بسياري از الگوهاي فرهنگي و اجتماعي زبان بيگانه مواجه مي شود و عکس العمل و برداشت وي از اين الگوها براي ايجاد ارتباط مناسب و درست حائز اهميت است(6). بنظر ندسيلي يادگيري الگوهاي زباني، آگاهي از نظام اجتماعي سياسي، مذهبي و اقتصادي جامعه را به دنبال ندارد و حال آنکه کلاسهاي آموزش زبان ميتواند وسيله مناسبي براي آگاهي از الگوهاي اجتماعي و فرهنگي جامعه زباني بيگانه باشد. به عقيده وي ايجاد ارتباط با سخن گويان زبان خارجه، بدون آگاهي از فرهنگ آنان غير ممکن نيست، اما معتقد است که با آموزش زبان، ناگزير آموزش فرهنگ نيز صورت مي پذيرد، زيرا که الگوهاي فرهنگي زمينه آموزش زبان همواره خودنمايي ميکند. اگر فرهنگ را از زبان جدا سازيم و يا اگر زباني را با فرهنگ زباني ديگر در آميزيم، زبان آموز را با مفاهيم نادرست روبرو ساخته ايم و موجب سوء تفاهم شده ايم(6).
ويلکنينز هم معتقد است که اگر هدف نهايي آموزش زبان خارجي ايجاد ارتباط با خارجيان از طريق مطالعه آثار ادبي آنها، سخن گفتن و مکاتبه با آنها و از این قبيل است براي رسيدن به اين هدف، مطالب درسي زبان آموزان بايد صرفا حاوي الگوهاي فرهنگي همان زبان خارجي باشد. اينکه نکته هاي فرهنگي چگونه بايد تدريس شود، نظرات گوناگوني ارائه شده است. برخي معتقدند که مطالب فرهنگي ابتدا از طريق آشنا ساختن زبان آموز با نکته هاي فرهنگي زبان مادري وي ارائه شود و برخي ديگر به انگيزش معتقدند(6).
باتوجه به نظرات مختلفي که بيان شد برخي از کارشناسان و محققان اموزش زبان انگليسي همراه با يادگيري فرهنگ آن زبان لازم و ضروري مي دانند و گر نه، آن را کاري عبث و بيهوده مي دانند.
آموزش زبان انگليسي جدا از فرهنگ
اسميت (1987) بر اين باور است که لزومي ندارد گويش کنندگان غير بومي، انگليسي را همانند افراد بومي آن زبان، بکار برند. اگر اين منطق پذيرفته شود، ارتباط مستقيم و معمولي بين زبان انگليسي و فرهنگهاي بوميانی که به این زبان سخن می گویند، پيش فرض انگاشته نخواهد شد(29)، اما اين به منزله تدريس انگليسي در خلاء فرهنگي نميباشد.
بلکه بر اساس نظر کاچور (1992) انگليسي بيانگر مجموعه اي از فرهنگها و نه يکی دو فرهنگ خاص مي باشد. همچنين آلپتکين و آلپتکين معتقدند که يک زبان بايد مستقل از محتواي فرهنگي آن تدريس شود و تنها در امر تدريس بايد به نگرش هاي بين المللي ارجاع داده شود(21). پژوهشگراني نيز هستند که به مقوله امپرياليسم زباني پرداخته اند. براي مثال، سورش کاناگاراج (1999) نويسنده سريلانکايي در کتاب مقاومت در برابر امپرياليسم زباني در آموزش زبان، تلاش کرده است معلم هاي زبان را نسبت به جنبه هاي سياسي و زواياي پنهان آموزش زبان آگاهي دهد (38). شوهامي (2006) در مورد اين زواياي پنهان مي گويد «روشي است که به موجب آن زبان، با ماهيت شفاف، پويا و سيال براي مقاصد عقيدتي و سياسي مورد سوء استفاده قرار مي گيرد(30).
اکبري (2004) نيز در تحقيقي تحت عنوان امپرياليسم زباني، دمکراسي زباني و آموزش زبان، ايده دمکراسي زباني را مطرح و تاکيد کرده است کاربران انگليسي زبان تفاوتهاي فرهنگي و تنوع موجود در گونه هاي متفاوت انگليسي را بپذيرند. به بيان ديگر، با بهره گيري از پديده دمکراسي زباني راه براي سوء استفاده هاي امپرياليستي از زبان تا حد امکان مسدود گردد(38).
اساساً ويدو سان (1998) معتقد است زبان في نفسه حائز ويژگي برتری(هژمونیک) نميباشد. وي مي افزايد اگر زبان داراي قدرت امپرياليستي باشد هيچ گاه نميتوانيم چنين قدرت ماوراي کنترل را به چالش بکشيم. بنابر اين، زبان نيست که کنترل هژمونيک دارد، بلکه کاربرانند که از آن به عنوان ابزار تسلط استفاده مي کنند(34).
بر طبق تعريف تر پان ير ( 1991) هژموني چيزي بيش از تفوق صرف يک عنصر بر عنصر ديگر است. به بيان ديگر، عامل پذيرش است که شالوده اين مفهوم را مي سازد(33). به عنوان مثال، گريبس (1995) چگونگي تبديل شدن زبان مجله پزشکي مکزيک به انگليسي را اين گونه به تصوير مي کشد. در وهله نخست، خلاصه مقالات به انگليسي منتشر و پس از مدتي مقالات نيز براي انتشار به انگليسي ترجمه مي شد. سرانجام مسئولان نشريه ويراستاري امريکايي را براي ويرايش مقالات استخدام کردند و نشريه پس از آن تنها مقالات نوشته شده به انگليسي را پذيرش مي کند(15).
نگرش مردم برخی کشورهای غیر انگلیسیزبان به آموزش انگليسي به عنوان زبان خارجي
از ديد مردم برخی کشورها اموزش زبان انگليسي در مجموع براي کشور ميزبان مفيد است زيرا روزنه اي به سوي دنياي تکنولوژي پيشرفته و توسعه صنعتي را به روي مردم آن ديار مي گشايد. با اين حال، معيارها و ارزش هاي فرهنگي کشورهاي انگليسي زبان که معمولاً با ورود اطلاعات و ابزار فني همراه است، اغلب، بي هيچ تعصب ميهن پرستانه، به مثابه صفاتي نا آشنا و غيرقابل قبول از فرهنگ زبان مقصد، تلقي مي شود. در واقع مردم کشور ميزبان، به اين دليل که در يک سوي جريان واقعا يک جانبه اطلاعاتي قرار دارند ( که از جهان غرب مخابره مي شود)، در اين فکرند که مبادا فرهنگ خاص آنها با خطر نابودي روبه رو گردد. از اين رو با تحميل محدوديت هايي بر حوزه اي اموزشي و فرهنگي، از نحوه ادامه حيات خود دفاع مي کنند(26). در ژاپن، آموزش انگليسي ابزاري کارآمد براي ايجاد ارتباط بين فرهنگي و روابط بين المللي تلقي نمي شود؛ بلکه به مثابه نماينده نظامي مدون از ويژگي هاي زباني فرد آمريکايي يا بريتانيايي آرماني، تدريس مي گردد(1، 23). در چين و کره نيز، ظاهراً نقش هاي ارتباطي و يا فرهنگي انگليسي مورد توجه نيست، بلکه تنها به تدريس مشخصه هاي دستوري آن بسنده مي شود (31). نخبگان فرهيخته نقاط ديگر آسيا و همچنين مناطقي در آفريقا و آمريکاي لاتين نيز چون بر اين باورند که برنامه هاي آموزش انگليسي به طور اخص و نوگرايي به طور اعم، به لحاظ فرهنگي با نيازهاي کشور آن ها منطبق نيست، هويت ملي آن ها را تهديد مي کند(2).
پيشنهاداتي به اين مضمون ارانه شده که بايد انگليسي را ابتدا از جنبه هاي زباني و فرهنگي انگليسي- امريکايي آن زدود تا با نيازهاي فراگیران انگليسي به عنوان ربان خارجي در کشورهايي مانند ژاپن و ونزوئلا منطبق شود. وانگهي در تهيه مواد اموزشي داخلي (که سعي مي شود به لحاظ فرهنگي و تجربي مناسب طبع زبان آموزان کشورهاي در حال توسعه باشد) افزايش نظرگيري مشاهده مي شود. کتاب هاي درسي آموزش زبان انگليسي به عنوان زبان خارجي در کشورهاي کويت با تاکيد بر موقعيت کويت تهيه مي شود(20). در کشور چين نيز مطالب آموزشي با اقتباس از کتاب هاي درسي دهه 1960 بريتانيا تهيه مي شود، البته با اين تفاوت که محتواي فرهنگي آن ها را با هدف تقويت معيارها و ارزش هاي اين کشور، کاملا تغيير مي دهند(28). بنا به گفته فرودنشتاين و همکاران (1981)، فراگيرندگان انگليسي به عنوان زبان خارجي در کشورهاي صنعتي اروپايي نيز مايلند به گونه اي انگليسي بين المللي را فراگيرند که از معيارها و ارزش هاي فرهنگي افراد بومي آن زبان عاري باشد. در واقع، بسياري از اين زبان آموزان در عين حال که علاقمندند انگليسي را به طور رضايت بخش فراگيرند تا با نگرش هاي بين المللي حوزه هايي مانند فرهنگ موسيقي پاپ، فرهنگ مسافرت و فرهنگ علمي – که وسيله اصلي ارتباط آنها انگليسي است آشنا شوند و احساس همبستگي به پذيرش معيارها و ارزش ها و فرهنگ هاي کشورهاي انگليسي زبان را ندارند(13).
بررسي عميق تر در اين زمينه نشان مي دهد که علاقه مردم در کشورهاي ميزبان به فراگيري انگليسي بر پايه معيارها و ارزش هاي ملي و بين المللي از آن حکايت دارد که آن ها احتمالا مايل به دو زبانه شدن منهاي دو فرهنگه شدن هستند، يعني به پديده اي که پالستون(1978) نيز اشاره داشته است(25).
نگرش مسلمانان به آموزش زبان انگليسي
به جرأت ميتوان گفت که عموم مسلمانان همواره نگران وجود يا احتمال وجود عوارض فرهنگي در آموزش زبان انگليسي بودهاند.براي مثال، هايد به آن دسته از کارشناسان آموزش و پرورش در مراکش اشاره ميکند که بر تفکيک زبان انگليسي از فرهنگ کشورهاي انگليسيزبان اصرار دارند و معتقدند: اين زبان بايد صرفاً به صورت ابزار، آن هم در حد وسيلهء زباني براي رسيدن به اهداف خاص تدريس شود(2).
به گفتهء وي، اين کار به اين دليل است که در مراکش، انگليسي را ابزار نفوذ امپرياليسم ميدانند. چنين دريافتي، حاصل تجربهء دوران طولاني حکومتهاي استعمارگر فرانسه و اسپانيا بر اين کشور بوده است. افزون بر اين،واقعيت شايان ذکر ديگر اين است که انگليسيداني،اغلب با مظاهري از اين دست قرين بوده است که:«انگليسي کليد کاريابي است»،«انگليسي انسان را با جامعهء بين المللي پيوند ميدهد»،«انگليسي زبان تجدد است» و....نزد اين کارشناسان آموزشي، خطر چنين نمادسازي ها اين است که تلويحاً زبان و فرهنگهاي بومي زبانآموزان را واپسگرا و عاجز از تجدد معرفي ميکند. ازاينرو، فرهنگزدايي یا از میان بردن اعتقاد به توانايي زبان و فرهنگ بومي در پرداختن به دنياي مدرن، قربانيان آن را در کنف حمايت نيروهاي استعمارگر فرهنگي مانند آموزش زبان انگليسي قرار ميدهد. علاوه بر مراکش، کشورهاي عربي ديگر آفريقاي شمالي نيز ظاهرا دربارهء زبانهاي خارجي چنين تجربهاي را از سر گذراندهاند.براي مثال، طبق گزارش شومان، يکي از لوازم کسب وجهه در جامعه، دانستن زبان خارجي، مثل فرانسه يا انگليسي است. هرکس که بخواهد در جامعه او را فردي فرهيخته بدانند، بايد بتواند به زبان خارجي سخن بگويد. در بازار پررونق زبانهاي خارجي، زبان عربي نزد بسياري از مردم، مرتبهء مادون را داشت. شومان وابستگي اين کشورها به غرب را نتيجهء وابستگي فرهنگي دوراني ميداند که آنها تحت سلطهء فرانسه و انگليس بودهاند. مردم مراکش،الجزاير و تونس تحت نفوذ کامل سياست استعماري فرانسه بودند و بناي چنين سياستي عبارت بود از تربيت فرهيختگان بومي که طرز گفتار و تفکرشان مانند فرانسويها باشد(4).
حاجي رستملو نيز اشاره به بحث تهاجم فرهنگي غرب در قالب آموزش زبان انگليسي دارد و بيان مي کند که در چند دهه گذشته به دليل گسترش تقاضا براي يادگيري انگليسي در کشورها ي توسعه يافته و توسعه نيافته، غربي ها تلاش کرده اند از کتب اموزشي زبان انگليسي نيز که تقريبا توليد و توزيع آن ها انحصاراً در اختيار خودشان قرار دارد، به عنوان ابزاري براي خدمت به اهداف تهاجم فرهنگي خود استفاده کنند. وي ترويج فرهنگ بي بند و باري و ضد اخلاقي، تخطئه دين و دينداري، برجسته نمايي موفقيت هاي غرب و بي توجهي به جايگاه خانواده را بخشي از مشخصه هاي اين هجمه فرهنگي در اين کتابها دانسته است(3).
هيمن ضمن بحث دربارهء آموزش زبان در آفريقا،چنين ميگويد: منظور از تدريس ادبيات منحصر به اروپا...در مدارس ما جز اين نيست که دانشآموزان ما هرروز نقش فرنگيان را در آينهء تاريخ آنان ببينند.فرزندان ما را واميدارند که دنيا را آنگونه که فرنگيان ساختهاند و ديدهاند، ببينند و تحليل و ارزيابي کنند. تازه از اين هم بدتر،فرزندان ما با تصور واژگونهاي از خود و تاريخ خود چنانکه در ادبيات امپرياليستي اروپا جلوه يافته و تفسير شده است،روبهرو ميشوند. فرهنگزدايي در بسياري از کشورها به قدري حاد است که مزورعي در تشريح اوضاع آفريقاي غربي ميگويد: به نظر بسياري از افراد، آموزش و پرورش به معني تکلم و نگارش به زبان انگليسي است(4).
از کلام چيشيمبا نيز همين مفهوم برميآيد؛ آنجا که ميگويد:«کليد موفقيت در آموزش متوسطه در آفريقا در دوران استعمار عبارت بود از:«توانايي انتقال آني فکر فرد از محيط حاضر به محيط اروپايي.»ازاينرو،ميزان مفهوم«دانش آموختگي»از ديدگاه تعليم و تربيت غرب و بنابراين با توجه به ميزان آشنايي فرد با زبان انگليسي با زبانهاي ديگر اروپايي سنجيده ميشد و به انگليسي سخن گفتن تقريباً همرديف روشنفکري تلقي ميشد(10). گرانبارترين نفوذ استعمار از راه تسلط بر فکر افراد تحت سلطه صورت گرفت. با اينحال، تجربيات همين کشورها از استعمار بود که درنهايت، به مبارزهء با آن انجاميد. مبارزه با قدرتهاي استعماري-با عامليت وحدتبخش اسلام-ادامه يافت و نسل اندر نسل بر ذهن و نگرش مسلمانان عربزبان در برابر هرچه وابسته به غرب بود، تأثير گذاشت. بعد از آنکه کشورها به استقلال دست يافتند،مردم سعي کردند نفوذ کشورهاي استعمارگر، ازجمله نفوذ فرهنگي و زباني را محو کنند(1).
ازاينرو، مقاومت اندیشه در برابر گویش انگليسي در برخي از نواحي جهان اسلام و همينطور کشورهاي ديگري هم که با استعمار دستوپنجه نرم کردهاند، معلول رابطهء زبان انگليسي با استعمار و امپرياليسم بوده است. فيشمن چنين استدلال ميکند: با فاصله گرفتن تدريجي نسلهاي جديد از جهانبينيهاي قشري و بستهاي که والدين و معلمان آنها در مسير مبارزات سرنوشتساز خود براي کسب استقلال سياسي و فرهنگي عرضه کرده و از آن دفاع کردهاند، انتظار ميرود رفتهرفته از قدرت اين مقاومت فکري کاسته شود. با اينهمه، به دليل مداومت سلطهء امپرياليسم فرهنگي غرب بر اين مردم استعمارزده- که در کسوت استعمار نو اثر آن از گذشته هم زيانبارتر است - اينگونه افکار منفي نسبت به زبان انگليسي و انگيزه فراگيري آن، هنوز بکلي از بين نرفته است(12).
عوارض آموزش زبان انگليسي در کشورهاي مسلمان
مسائلي که در بالا از آنها سخن به ميان آمد، طرز تفکر زبانآموزان را نسبت به يادگيري زبان انگليسي تاحدي تحت تأثير قرار داده است. درحالي که از يکسو لازم است فرد از عوارض فرهنگي يادگيري و آموزش زبان انگليسي و«خطر»جذب شدن در جامعه «انگليسي» يا غربي باخبر باشد؛ ولي از سوي ديگر همين آگاهي نيز سبب شده است که بسياري از مسلمانان نسبت به يادگيري اين زبان نگرش منفي پيدا کنند. درصورت تداوم اين نگرشهاي منفي و زبان کفر قلمداد شدن زبان انگليسي، حاصلي جز بينصيبي براي مسلمانان بهبار نخواهد آورد.
همانطور که بيان شدزبان انگليسي، زبان علم است و آموزش رشتههاي مختلف در سطوح عالي و توليد علم به زبان انگليسي صورت مي گيرد. با افزايش روند جهاني سازي ارتباطات بين المللي، برنامههاي راديوئي و تلويزيوني، تجارت جهاني و آموزش علوم جديد همگي به زبان انگليسي صورت ميگيرند و عدم آشنايي با اين زبان برابر با عدم زندگي در دنياي مدرن امروزي است. حـدود ۹۵% مقـالات علمي منتشر شده، به زبان انگليسي است کـه تنها حدود ۵۰% از آنها مربوط بـه کشورهاي انگليسيزبان (مانند آمريکا و انگلستان) ميباشد. علاوه بر اين تقريباً همه کنفرانسها و مسابقات بينالمللي به زبان انگليسي برگزار ميشود
زبان انگليسي زبان رسمي اخبار و اطلاعات مبادلهشدهي جهان است. حدود نيمي از روزنامههاي منتشرشدهي جهان به انگليسي است. تنها در کشور هند سه هزار مجلهي انگليسي زبان منتشر شده است. پنج تا از بزرگترين شبکههاي اطلاع رساني (CBS,NBC,ABC,BBC,CBC) به انگليسي برنامه پخش ميکنند. همچنين فقط مجلهها و روزنامههاي انگليسي زبان هستند که به راحتي در هر کجاي جهان يافت ميشوند. ۷۵% تلهتکسهاي دنيا به انگليسي فرستاده ميشود و بيش از ۸۰% از صفحههاي اصلي سايتها به انگليسي هستند. همچنين حدود ۷۰% ايميلهاي دنيا به انگليسي فرستاده ميشوند حدود ۸۰% اطلاعات کامپيوترها به انگليسي پردازش ميشوند. يادگيري فنون کامپيوتر براي افرادي که به انگليسي تسلط دارند فوقالعاده راحت است. سياستمداران کشورهاي مختلف از زبان انگليسي براي برقراري ارتباط با يکديگر استفاده ميکنند. انگليسي، زبـان اصلي سازمانهايي از قبيـل سازمـان ملل متـحد (UN)، نـاتـو (NATO) و… ميباشد. بنابراين وقتي تعداد مسلمانان متبحر در زبان انگليسي کافي نباشد، در آن صورت نميتوان از معلومات مفيدتري که ناقل آن زبان انگليسي است، بهرهمند شد؛ همچنين ديگر قادر نخواهيم بود که در عرصهء جهاني به رقابت با ساير کشورها بپردازيم(7).
گرادول به طور خلاصه 12 حوزه بينالمللي انگليسي را به اين شرح بر مي شمارد(14).
* انگليسي زبان کاري سازمانها و کنفرانس هاي بينالمللي است.
* انگليسي امروزه زبان علم و فناوري گشته است.
* انگليسي زبان بانکداري بينالمللي، امور اقتصادي و تجاري است.
* انگليسي زبان آگهي تجاري براي برند هاي جهاني است.
* زبان محصولات شنيداري - بصري - فرهنگي است.
* زبان گردشگري بينالمللي است.
* زبان آموزش متوسطه است.
* زبان ايمني بينالمللي در هوا و درياست.
* انگليسي زبان حقوق بينالملل است.
* زبان واسط در ترجمه حضوري و غير حضوري است.
* زبان انتقال فناوري است.
* زبان ارتباط اينترنتي است.
به همين جهت يادگيري اين زبان بسيار حائز اهميت است.
آموزش زبان انگلیسی با توجه به ویژکی های خاص این درس، همواره با مشکلات و مسایلی همراه بوده و بیش از همه، برای دبیران و مدرسان این زبان که در ارتباط مستقیم با امر آموزش هستند، چالش برانگیز است. برای رویارویی با هر چالشی، در مرحله ی نخست لازم است، مشکل را شناخت، در مرحله ی دوم امکانات و استعدادها را مشخص کرد و در آخرین گام به ارئه راهکارها پرداخت. در همین راستا ، نگارنده عوامل زیر را به عنوان موانع و مشکلات پیش روی آموزش کارآمد زبان انگلیسی در مدارس شایسته ی توجه و تاکید می داند:
1. جابه جایی دبیران زبان انگلیسی و تغییر محل تدریس آنها در سازمان دهی های سالانه
2. تفاوت کتاب های درسی پایه های اول، دوم و سوم متوسطه با کتاب درسی سال چهارم با توجه به متون علمی و وقت کافی برای اتمام کتاب چهارم در مقایسه با سایر پایه ها.